رم وحشی نگاه من غبارانگیز جولان شد
سواد دشت امکان شوخی چشم غزالان شد
به ذوق جلوهٔ او از عدم تا سر برآوردم
چو توفان بهار از هرکف خاکمگریبان شد
خموشی را زبانها میدهد اعجاز حسن او
به چشمش سرمه تا بر خویشتن بالید مژگان شد
بقدر شوخی خطش سیاهی میکند داغم
ز هر دودی کز آنجا گرد کرد اینجا چراغان شد
طبیعت موج همواری زد از نومیدی مطلب
بلند و پست ما را دست بر هم سوده سوهان شد
حجاباندیش خورشید حضور کیست این گلشن
که گل چون صبح در گرد شکست رنگ پنهان شد
به روی غیر در بستم ز رنج جستجو رستم
چراغ خلوتم آخر نگاه پیر کنعان شد
بهار صد گلستان مشربم از تازهروییها
چو صحرایم گشاد جبه طرحانداز دامان شد
زگنج فقر نقد عافیت جستم ندانستم
که خواهد بوریا هم بهر فریادم نیستان شد
درین حرمانسرا قربی به این دوری نمیباشد
منی در پرده میکردم تصور او نمایان شد
به مژگان بستنی کوته کنم افسانهٔ حسرت
حریف انتظار مطلب نایاب نتوان شد
سراپا معنی دردم عبارت ختم کن بیدل
که من هر جا گریبان چاک کردم ناله عریان شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف شور و حال عاشقانه و زیباییهای طبیعت میپردازد. شاعر احساسات عمیق خود را درباره عشق و زیبایی با تصاویری از زنده بودن و زندگی پرجنبوجوش بیان میکند. او اشاره میکند که وجود محبوبش، مانند بهار، روحش را زنده کرده و در دلش شوق و امید به زندگی ایجاد کرده است. در عین حال، ابراز ناامیدی و حسرت نیز در شعر دیده میشود، به طوری که شاعر میگوید با وجود تلاشهایش برای یافتن محبوب، در نهایت دچار درد و رنج شده و خود را تنها مییابد. در نهایت، بیان حسرت و تمامی احساسات درونیاش به نوعی یک فریاد درون خود تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: نگاه بینوا و سرشار از شگفتی من، همچون ابر، بر دشتهای وسیع زندگی میبارد و باعث میشود که دنیای ممکنات پر از بازی و لطافت شود، مانند چشمان زیبا و شگفتانگیز غزالها.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و شکوه او، از هیچ و پوچی به وجود آمدم و مانند طوفان بهاری، همه جا را پر از زندگی و نشاط کردم. در این روند، از هر ذره خاک، حیات و جوش و خروش به وجود آمد.
هوش مصنوعی: سکوت و آرامش او به قدری زیباست که حتی زبانها هم نمیتوانند توصیفش کنند. چشمانش مانند زیورهایی هستند که به او زیبایی میبخشند و مژههایش به خاطر این زیبایی بر خود میبالند.
هوش مصنوعی: به اندازهی شوخیهایی که به من زخم میزند، غم و اندوهی در قلبم نشسته است. من از هر دودی که به من میرسد، به شدت رنج میبرم، اما در نهایت، این تجربیات باعث شده که زندگیام روشنتر و پرنورتر شود.
هوش مصنوعی: طبیعت به آرامی بر ما تأثیر گذاشت و از ناامیدی، ما را به انجام کارهای بزرگ و کوچک واداشت، مثل اینکه دستهایمان در کار، مانند سوهان بر روی چوب میخورد.
هوش مصنوعی: کیست که در این گلستان مانند گلی که در صبحگاه از زیباییاش کاسته میشود، به خاطر حجاب افکار، از تابش و روزنه وجود خود دور مانده است؟
هوش مصنوعی: من از تلاش برای یافتن حقیقت و دیگران دلسرد شدهام و در نهایت، شعلهی روشنایی زندگیام به نگاه حکیمانهی پیر کهن سال رسیده است.
هوش مصنوعی: بهار پر از گل و زیبایی را از جوانی و سرزندگیام مینوشم، مانند دشت وسیعی که لباسهای خوش نقش و نگار به تن کرده است.
هوش مصنوعی: از گنجینهی فقر، به دنبال آسودگی و راحتی بودم، ولی نمیدانستم که همان فقر به خاطر فریاد من، به مثابهی نردبانی برای صعود من تبدیل خواهد شد.
هوش مصنوعی: در این مکان پر از ناامیدی، با این فاصله دور، من نمیتوانم به خودم امیدوار باشم. در حالتی که در پس پرده به او فکر میکردم، تصویر او نمایان شد.
هوش مصنوعی: با شوق و زیبایی چشمانم، داستان آرزوها و حسرتها را پایان میدهم، زیرا در پی چیزی ارزشمند و نایاب نمیتوانم به انتظار بنشینم.
هوش مصنوعی: بیدل میگوید که درد و غم من به حدی است که در هر جایی که لباس خود را پاره کردهام، صدای ناله و فریاد من نمایان شده است. او از عمق این درد صحبت میکند و میخواهد که معنی این دردی را که در وجودش وجود دارد، به پایان برساند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز فَرّ باد فروردین جهان چو خلد رضوان شد
همه حالش دگرگون شد همه رسمش دگرسان شد
توانگر گشت و خوشطبع و جوان از عدل فروردین
اگر درویش و ناخوش طبع و پیر از جور آبان شد
حلی بست و حلل پوشید باز اندر مه نیسان
[...]
بتحریک هوا برگ رزان در باغ ریزان شد
بهر سو صفحه بهر خط سبزه زر افشان شد
بموج گلشن و برگ درخت از گردباد غم
نشسته بود گردی سر بسر شسته بباران شد
مگر باد از بهار آورد پیغامی که شاخ گل
[...]
تنم از داغ حسرت رشک آتشگاه گبران شد
ز فیض نوبهار غم سراپایم گلستان شد
به آب عافیت گفتم غبار درد بنشانم
نظر در دیدهام اشک و نفس در سینه طوفان شد
به یاد گلرخی شب با حریفان میزدم ساغر
[...]
رگ جانها به هم پیوسته شد زلف پریشان شد
لطافتهای عالم گرد شد سیب زنخدان شد
خط سبزی برون آورد لعل آبدار او
که از غیرت سیه عالم به چشم آب حیوان شد
در آن تنگ دهن زان عقد دندان حیرتی دارم
[...]
سراپای وجودم، بسکه گم در عشق جانان شد
نگه در اشک من، چون رشته در تسبیح پنهان شد
چنان گردیده جا تنگ از هجوم گریه در چشمم
که نتواند شب هجران او، خوابم پریشان شد
بفکر این و آن، عمر گرامی رفت از دستم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.