گنجور

 
بیدل دهلوی

دورگردون تا دماغ جام عیشم تازه‌کرد

پیکرم چون ماه یکسر طعمهٔ خمیازه کرد

گو دو روزم نسخهٔ فطرت پریشا‌نی‌کشد

چشم بستن خواهد اجزای هوس شیرازه‌کرد

رونق شام و سحر پر انفعال آماده است

چهرهٔ زنگی به خون زین بیش نتوان غازه ‌کرد

شهرت صبح از غبار رفته بر باد است و بس

سرمه‌گردیدن جهانی را بلند آوازه‌کرد

کس سر مویی برون زین خانه نتوانست رفت

وقف هر دیوار اگر چون شانه صد دروازه‌کرد

خاک‌گردیدن یقینم شدعرق‌کردم ز شرم

این تیمم نشئهٔ عبرت وضوبم تازه‌کرد

بیدل اینجا ذره تا خورشید لبریز غناست

ساغر ما را فضولی غافل از اندازه کرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode