گنجور

 
صائب تبریزی

آب حیوان دید لعلت را و ایمان تازه کرد

از دهان موج بیتابانه صد خمیازه کرد

از پریشان گردی گلشن زهم پاشیده بود

دام، اوراق پر و بال مرا شیرازه کرد

خنده شادی چه می جویی درین ماتم سرا؟

گل تمامی عمر خود را صرف یک خمیازه کرد

شرکت فیض شهادت بر نتابد رشک عشق

کشتن پرویز داغ کوهکن را تازه کرد

طوق زنار گلوی قمریان را پاره ساخت

سرو پیش قد موزون تو ایمان تازه کرد

با بزرگان باش صائب تا شود نامت بلند

خم فلاطون را درین عالم بلندآوازه کرد

پیش ازین هر چند شهرت داشت در ملک عراق

سیر ملک هند صائب را بلندآوازه کرد

 
 
 
اهلی شیرازی

گرچه بر فرهاد شیرین جور بی اندازه کرد

یک سخن گفت از لب شیرین که جانش تازه کرد

عقل اگرچه بر رخت دروازه چشمم ببست

فتنه در ملک دل آخر رخنه زین دروازه کرد

تا تو پیدا گشتی ایمه نام شیرین گشت گم

[...]

بیدل دهلوی

دورگردون تا دماغ جام عیشم تازه‌کرد

پیکرم چون ماه یکسر طعمهٔ خمیازه کرد

گو دو روزم نسخهٔ فطرت پریشا‌نی‌کشد

چشم بستن خواهد اجزای هوس شیرازه‌کرد

رونق شام و سحر پر انفعال آماده است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه