گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

این قوم نگر که باز هستند

در ملک قوام بی قوامان

از خبث عقیده زرد رویان

وز خون پیاله سرخ فامان

از دم سردی فقاع طبعان

یخ در بغلان بی نظامان

چون شام سیاه کاسه رنگان

چون صبح دوم فراخ گامان

ای دهر ترا تمام دستی است

در همدستی ناتمامان

آنراست غلام خواجه دولت

کو آب دهن شد از غلامان

هر نان درست کاسمان راست

هست از قبل شکسته نامان

وآتش صفتان ز چرخ اطلس

در اطلس آتشی خرامان

سامانی و سروری به نسبت

وانگه همه را نه سر نه سامان

عیسی نفسان پاک دامن

پامال خسان شده چو دامان

صد دیگ به زیر کاسه چرخ

پخته ست ولی برای خامان

مندیش مجیر و کام خوش کن

از هجو خسان و خویش کامان

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode