گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

سعد دین اسعد آن یگانه دهر

زو دو من باده خواستیم سه تن

تا بنوشیم با چهار حریف

پنجگان پنجگان می روشن

می فرستاد شش منی که از آن

هفت اندام ما گرفت وسن

مجلس ما که بود هشت بهشت

همچو نه چرخ گشت اصل محن

ده تنش باد بر ده اندر گور

سبلت او به کون یاده تن

از تبارش تبه دوازده مرد

وز نژادش پلید سیزده زن

تیز در ریش او چهارده ده

موی از سلبتانش پانزده کن