گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

ای جهان کرم سلام علیک

کز سلامت سلامت افزاید

وهم مساح پیشه تا ابد

طول و عرض دلت نپیماید

دفتر مردمی و مردی را

با تو یک حرف در نمی باید

هیبت تو چو همت اندر تست

گره روزگار بگشاید

با فراخای عرصه هنرت

فلک المستقیم تنگ آید

دست تست آب خواه و دست بشوی

که ازو عاجزی بر آساید

آسیای سپهر جوجو باد

گر سر حاسدت نمی ساید

مادر روز و شب سترون باد

گر مراد دلت نمی زاید

ذوالجلال ای جلال می داند

که ترا کس چو بنده نستاید

سدره و طوبی ثنای ترا

طوطی خاطر من آراید

در صمیم شتا به باغ سخن

بلبلی چون مجیر نسراید

عرض حالی همی کنم بشنو

نادر آن رای تو چه فرماید؟

کرده ام پوستین وآنگه چه؟

نیفه نو که جان بیفزاید

صاحبا! جز به پشتی کرمت

روی آن نیفه روی ننماید

پوستینم کنی همی دانم

کان چنان و چنین چه می خاید

روی این پوستین بکن ز نخست

آنگه ار پوستین کنی شاید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode