گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

غمی دارم که هرگز کم نگردد

دلی داری که گرد غم نگردد

به جان زخم ترا مرهم که باید؟

اگر هم زخم تو مرهم نگردد

هنوز آن دل بود در دام عالم

که او با درد تو همدم نگردد

ز لب صفرای من بشکن میندیش

که سور هیچ کس ماتم نگردد

چنانسازی به مویی کار صد دل

که از حسن تو مویی کم نگردد

جفا کن گر کنی کاری که امروز

وفا در خطه عالم نگردد

مجیر از هیچ کس خرم نگشته است

تو خوش بنشین که از تو هم نگردد