و کار قرار گرفت و بو سهل میآمد و درین باغ بجانبی مینشست تا آنگاه که خلعت پوشید خلعتی فاخر. با خلعت بخانه رفت، وی را حقّی بزرگ گزاردند که حشمتی تمام داشت. و بدیوان بنشست با خلعت روز چهارشنبه یازدهم ماه صفر و کار راندن گرفت. سخت بیگانه بود در شغل، من آنچه جهد بود بحشمت و جاه وی میکردم، و چون لختی حال شرارت و زعارت وی دریافتم و دیدم که ضدّ بو نصر مشکان است بهمه چیزها، رقعتی نبشتم بامیر، رضی اللّه عنه، چنانکه رسم است که نویسند در معنی استعفا از دبیری، گفتم: «بو نصر قوّتی بود پیش بنده و چون وی جان بمجلس عالی داد، حالها دیگر شد، بنده را قوّتی که در دل داشت برفت، و حقّ خدمت قدیم دارد، نباید که استادم ناسازگاری کند، که مردی بدخوی است. و خداوند را شغلهای دیگر است، اگر رای عالی بیند، بنده بخدمت دیگر مشغول شود.» و این رقعت بآغاجی دادم و برسانید و باز آورد خطّ امیر بر سر آن نبشته که «اگر بو نصر گذشته شد، ما بجاییم. و ترا بحقیقت شناختهایم، این نومیدی بهر چراست؟» من بدین جواب ملکانه خداوند زنده و قوی دل شدم. و بزرگی این پادشاه و چاکرداری تا بدانجای بود که در خلوت که با وزیر داشت بو سهل را گفت: بو الفضل شاگرد تو نیست، او دبیر پدرم بوده است و معتمد، وی را نیکو دار. اگر شکایتی کند، همداستان نباشم. گفت: فرمان بردارم و پس وزیر را گفت «بو الفضل را بتو سپردم، از کار وی اندیشهدار.» و وزیر پوشیده با من این بگفت و مرا قوی دل کرد. و بماند کار من بر نظام و این استادم مرا سخت عزیز داشت و حرمت نیکو شناخت تا آن پادشاه بر جای بود، و پس از وی کار دیگر شد که مرد بگشت و در بعضی مرا گناه بود، و نوبت درشتی از روزگار دررسید و من بجوانی بقفص بازافتادم و خطاها رفت تا افتادم و خاستم و بسیار نرم و درشت دیدم، و بیست سال برآمد و هنوز در تبعت آنم، و همه گذشت.
و مردی بزرگ بود این استادم، سخنی ناهموار نگویم. و چه چاره بود از باز نمودن این احوال در تاریخ؟ که اگر از آن دوستان و مهتران باز مینمایم، از آن خویش هم بگفتم و پس بکار باز شدم، تا نگویند که بو الفضل صولیوار آمد و خویشتن را ستایش گرفت، که صولی در اخبار خلفای عبّاسیان، رضی اللّه عنهم، تصنیفی کرده است و آن را اوراق نام نهاده است و سخت بسیار رنج برده که مرد فاضل و یگانه روزگار بود در ادب و نحو و لغت، راست که بروزگار چون او کم پیدا شده است، و در ایستاده است و خویشتن را و شعر خویش را ستودن گرفته است و بسیار اشعار آورده و مردمان از آن بفریاد آمده و آن را از بهر فضلش فرا ستدندی . و از آنها آن است که زیر هر قصیده نبشته است که «چون آن را بر ابو الحسن علیّ بن الفرات الوزیر خواندم گفتم: اگر از بحتری شاعر وزیر قصیدهیی بدین روی و وزن و قافیت خواهد، هم از آن پای بازپس نهد، وزیر بخندید و گفت: همچنین است.» و مردمان روزگار بسیار از آن بخندیدهاند. و خوانندگان اکنون نیز بخندند. و من که بو الفضلم چون بر چنین حال واقفم، راه صولی نخواهم گرفت و خویشتن را ستودن، و آن نوشتم که پیران محمودی و مسعودی چون بر آن واقف شوند، عیبی نکنند. و اللّه یعصمنا من الخطا و الزّلل بمنّه و سعة فضله .
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.