و فقیه بو بکر حصیری را درین روزها نادرهیی افتاد و خطائی بر دست وی رفت در مستی که بدان سبب خواجه بر وی دست یافت و انتقامی کشید و بمراد رسید، و هرچند امیر پادشاهانه دریافت، در عاجل الحال آب این مرد ریخته شد، و بیارم ناچار این حال را تا بر آن واقف شده آید، و لا مرّد لقضاء اللّه عزّوجلّ . چنان افتاد که حصیری با پسرش بو القاسم بباغ رفته بودند. بباغ خواجه علی میکائیل که نزدیک است، و شراب بیاندازه خورده و شب آنجا مقام کرده و انگاه صبوح کرده- و صبوح ناپسندیده است و خردمندان کم کنند- و تا میان دو نماز خورده و آنگاه برنشسته و خوران خوران بکوی عبّاد گذر کرده. چون نزدیک بازار عاشقان رسیدند، پدر در مهد استر با پسر سوار و غلامی سی با ایشان، از قضا را چاکری از خواصّ خواجه پیش آمدشان سوار، و راه تنگ بود و زحمتی بزرگ از گذشتن مردم. حصیری را خیال بست، چنانکه مستان را بندد که این سوار چرا فرود نیامد و وی را خدمت نکرد، مر او را دشنام زشت داد. مرد گفت: ای ندیم پادشاه، مرا بچه معنی دشنام میدهی؟
مرا هم خداوندی است بزرگتر از تو و هم مانند تو و آن خداوند خواجه بزرگ است.
حصیری خواجه را دشنام داد و گفت «بگیرید این سگ را تا کرا زهره آن باشد که این را فریاد رسد» و خواجه را قویتر بر زبان آورد . و غلامان حصیری درین مرد پریدند و وی را قفایی چند سخت قوی بزدند و قباش پاره شد. و بو القاسم پسرش بانگ بر غلامان زد، که هشیار بود و سوی عاقبت نیکو نگاه کردی و سخت خردمند و خرد تمامش آن بود که امروز عاقبتی بدین خوبی یافته است و تا حج کرده است، دست از خدمت بکشیده و زاویهیی اختیار کرده و بعبادت و خیر مشغول شده، باقی باد این مهتر و دوست نیک- و ازین مرد بسیار عذر خواست و التماس کرد تا از این حدیث با خداوندش نگوید که وی عذر این فردا بخواهد و اگر یک قبا پاره شده است، سه بازدهد. و برفتند. مرد که برایستاد، نیافت در خود فروگذاشتی ؛ چه چاکران بیستگانی خوار را خود عادت آن است که چنین کارها را بالا دهند و از عاقبت نیندیشند- و این حال روز پنجشنبه رفت پانزدهم صفر- آمد تازان تا نزدیک خواجه احمد و حال بازگفت بده پانزده زیادت، و سر و روی کوفته و قبای پاره کرده بنمود . و خواجه این را سخت خواهان بود که بهانه میجست بر حصیری تا وی را بمالد، که دانست که وقت نیک است و امیر بهیچ حال جانب وی را که دی خلعت وزارت داده، امروز بحصیری بندهد و چون خاک یافت، مراغه دانست کرد.
و امیر دیگر روز بتماشای شکار خواست رفت بر جانب میخواران، و سرای پرده و همه آلت مطبخ و شرابخانه و دیگر چیزها بیرون برده بودند. خواجه دیگر روز برننشست و رقعت نبشت بخطّ خویش بمهر و نزدیک بلگاتگین فرستاد و پیغام داد که اگر امیر پرسد که احمد چرا نیامد، این رقعت بدست وی باید داد. و اگر نپرسد، هم بباید داد که مهمّ است و تأخیر برندارد. بلگاتگین گفت: فرمانبردارم، و میان ایشان سخت گرم بود . امیر بار نداد که برخواست نشست و علامت و چتر بیرون آورده بودند و غلامان سوار بسیار ایستاده، و آواز آمد که ماده پیل مهد بیارند؛ بیاوردند و امیر در مهد بنشست و پیل براندند و همگان بزرگان پیاده ایستاده تا خدمت کنند.
و چون پیدا آمد، خدمت کردند . بدر طارم رسیده بود، چون خواجه احمد را ندید، گفت: خواجه نیامده است؟ بو نصر مشکان گفت: روز آدینه بوده است و دانسته بوده است که خداوند رأی شکار کرده است، مگر بدان سبب نیامده است. حاجب بلگاتگین رقعه پیش داشت که «خواجه شبگیر این رقعه فرستاده است و گفته است بنده را: «اگر خداوند پرسد و اگر نپرسد که احمد چرا نیامده است، رقعه بباید رسانید.» امیر رقعه بستد و پیل را بداشتند و بخواند. نبشته بود که «زندگانی خداوند دراز باد، بنده میگفت که از وی وزارت نیاید که نگذارند و هر کس بادی در سر گرفته است. و بنده برگ نداشت پیرانه سر که از محنتی بجسته و دیگر مکاشفت با خلق کند و جهانی را دشمن خویش گرداند، اما چون خداوند بلفظ عالی خویش امیدهای خوب کرد و شرطهای ملکانه رفت و بنده، بعد فضل اللّه تعالی، جان از خداوند بازیافته بود، فرمان عالی را ناچار پیش رفت. و هنوز ده روز برنیامده است که حصیری آب این کار پاک بریخت؛ و وی در مهد از باغ میآمد دردی آشامیده، و در بازار سعیدی معتمدی را از آن بنده، نه در خلأ، بمشهد بسیار مردم، غلامان را بفرمود تا بزدند زدنی سخت و قباش پاره کردند، و چون گفت چاکر احمدم، صد هزار دشنام احمد را در میان جمع کرد. بهیچ حال بنده بدرگاه نیاید و شغل وزارت نراند که استخفاف چنین قوم کشیدن دشوار است. اگر رأی عالی بیند، وی را عفو کرده آید تا برباطی بنشیند یا بقلعتی که رأی عالی بیند، و اگر عفو ارزانی ندارد، حصیری را مالش فرماید، چنانکه ضرر آن بسوزیان و بتن وی رسد، که سطبر شده است و او را و پسرش را مال بسیار میجهاند . و بنده از جهت پدر و پسر سیصد هزار دینار بخزانه معمور رساند، و این رقعه بخطّ بنده با بنده حجّت است و السّلام.»
امیر چون رقعه بخواند، بنوشت و بغلامی خاصّه داد که دویتدار بود، گفت:
نگاهدار؛ و پیل براند. و هر کس میگفت: چه شاید بود و از پرده چه بیرون آید بصحرا؟ مثال داد تا سپاهسالار غازی و اریارق سالار هندوستان و دیگر حشم باز گشتند که ایشان را فرمان نبود بشکار رفتن- و با خاصگان میرفت- پس حاجب بزرگ بلگاتگین را بنزدیک پیل خواند و بترکی با وی فصلی چند سخن بگفت و حاجب بازگشت. و امیر بو نصر مشکان را بخواند، نقیبی بتاخت، و وی بدیوان بود، گفت: خداوند میبخواند . و وی برنشست و بتاخت، بامیر رسید و لختی براند، فصلی چند سخن گفتند و امیر وی را بازگردانید. و وی بدیوان بازنیامد و سوی خانه خواجه بزرگ احمد رفت و بو منصور دیوانبان را بازفرستاد و مثال داد که دبیران را باز باید گشت؛ و بازگشتیم.
و من بر اثر استادم برفتم تا خانه خواجه بزرگ، رضی اللّه عنه، زحمتی دیدم و چندان مردم نظّاره که آن را اندازه نبود. یکی مرد را گفتم که حال چیست؟
گفت: بو بکر حصیری را و پسرش را خلیفه با جبّه و موزه بخانه خواجه آورد و بایستانید و عقابین بردند، کس نمیداند که حال چیست، و چندین محتشم بخدمت آمدهاند و سوار ایستادهاند که روز آدینه است، و هیچ کس را بار ندادهاند مگر خواجه بو نصر مشکان که آمد و فرود رفت . و من که بو الفضلم، از جای بشدم، چون بشنیدم، که آن مهتر و مهترزاده را بجای من ایادی بسیار بود، و فرود آمدم و درون میدان شدم [و ببودم] تا نزدیک چاشتگاه فراخ، پس دویت و کاغذ آوردند و این مقدار شنیدم که بو عبد اللّه پارسی برملا گفت که خواجه بزرگ میگوید «هرچند خداوند سلطان فرموده بود تا ترا و پسرت را هر یکی هزار عقابین بزنند من بر تو رحمت کردم و چوب بتو بخشیدم، پانصد هزار دینار بباید داد و چوب باز خرید و اگر نه فرمان را بمسارعت پیش رفت، نباید که هم چوب خورید و هم مال بدهید.» پدر و پسر گفتند: فرمانبرداریم، بهرچه فرماید، اما مسامحتی بارزانی دارد که داند که ما را طاقت ده یک آن نباشد. بو عبد اللّه بازگشت و میآمد و میشد تا بر سیصد هزار دینار قرار گرفت و بدین خط بدادند، و فرمان بیرون آمد که ایشانرا بحرس باید برد، و خلیفت شهر هر دو را بحرس برد و بازداشت. و قوم بازگشت، و استادم بو نصر آنجا ماند بشراب. و من بخانه خویش بازآمدم.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.