گنجور

 
ابوالفضل بیهقی

و دیگر روز، چهارشنبه هفتم صفر خواجه بدرگاه آمد. و امیر مظالم‌ کرد، و روزی سخت بزرگ بود بانام و حشمت تمام. چون بار بگسست، خواجه بدیوان آمد و شغل پیش گرفت و کار میراند، چنانکه او دانستی راند. وقت چاشتگاه بو نصر مشکان را بخواند، بدیوان آمد، و پیغام داد پوشیده بامیر که شغل عرض‌ با خلل‌ است، چنانکه بنده با خداوند گفته است. و بو سهل زوزنی حرمتی دارد و وجیه‌ گشته است، اگر رأی عالی بیند، او را بخواند و خلعت فرماید تا بدین شغل قیام کند که‌ این فریضه‌تر کارهاست. بنده آنچه داند از هدایت و معونت‌ بکار دارد تا کار لشکر بر نظام رود. بو نصر برفت و پیغام بداد. امیر اشارت کرد سوی بو سهل، او با ندیمان بود در مجلس نشسته‌، تا پیش رفت و یک دو سخن با وی بگفت. بو سهل زمین بوسه داد و برفت، او را دو حاجب، یکی سرایی درونی‌ و یکی بیرونی، بجامه خانه بردند و خلعت سخت فاخر بپوشانیدند و کمر زر هفتصدگانی‌، که در شب این همه راست کرده بودند. بیامد و خدمت کرد. امیر گفت «مبارک باد، نزدیک خواجه باید رفت و بر اشارت‌ وی کار کرد، و در کار لشکر که مهم‌تر کارهاست، اندیشه باید داشت‌ .» بو سهل گفت: فرمان‌بردارم؛ زمین بوسه داد و بازگشت و یکسر بدیوان خواجه آمد.

و خواجه او را زیر دست خویش بنشاند و بسیار نیکویی گفت. و بازگشت سوی خانه و همه بزرگان و اولیا و حشم بخانه وی رفتند و سخت نیکو حق گزارند و بی‌اندازه مال بردند. وی نیز مثال داد تا آنچه آوردند، جمله نسخت کردند و بخزانه فرستاد.

و دیگر روز بو سهل حمدوی‌ را که از وزارت معزول گشته بود، خلعتی سخت نیکو دادند جهت شغل اشراف مملکت‌، چنانکه چهار تن که پیش ازین شغل اشراف بدیشان داده بودند، شاگردان‌ وی باشند با همه مشرفان درگاه، و پیش امیر آمد و خدمت کرد. امیر گفت ترا حقّ خدمت قدیم است، دوستداری و اثرها نموده‌ای‌ در هوای دولت ما. این شغل را بتمامی بجای باید آورد. گفت: فرمان‌بردارم، و بازگشت و بدیوان رفت. خواجه او را بر دست چپ خود بنشاند سخت برسم‌، و سخت بسیار نیکویی گفت، و وی را نیز حق گزاردند . و آنچه آوردند، بخزانه فرستاد.

و کار دیوانها قرار گرفت. و حشمت دیوان وزارت‌ بر آن جمله بود که کس مانند آن یاد نداشت. و امیر تمکینی سخت تمام ارزانی داشت‌ . و خواجه آغازید هم از اوّل بانتقام مشغول شدن و ژکیدن‌ و از سرّ بیرون میداد حدیث خواجگان بو القاسم کثیر معزول شده از شغل عارضی و بو بکر حصیری و بو الحسن عقیلی که از جمله ندیمان بودند. و ایشان را قصدی‌ رفته بود که بیاورده‌ام پیش ازین اندر تاریخ.

حصیری خود جبّاری‌ بود، بروزگار امیر محمود از بهر این پادشاه را اندر مجلس‌ شراب عربده کرده بود و دو بار لت‌ خورده. و بو القاسم کثیر خود وزارت رانده بود، و بو الحسن غلام وی خریده‌ . و بیارم پس ازین که بر هر یکی از اینها چه رفت.

روز یکشنبه یازدهم صفر خلعتی سخت فاخر و بزرگ راست کرده بودند حاجب بزرگ را از کوس و علامتهای فراخ‌ و منجوق‌ و غلامان و بدره‌های درم و جامه‌های نابریده و دیگر چیزها هم بر آن نسخت که حاجب علی قریب را داده بودند بدر گرگان‌ .

چون بار بگسست، امیر فرمود تا حاجب بلگاتگین را بجامه خانه بردند و خلعت پوشانیدند و کوس بر اشتران و علامتها بر در سرای بداشته بودند، و منجوق و غلامان و بدره‌های سیم‌ و تخته‌های جامه‌ در میان باغ بداشته بودند، و پیش آمد با خلعت:

قبای سیاه‌ و کلاه دوشاخ‌ و کمر زر، و بخضرا رفت و رسم خدمت بجا آورد، امیر او را بنواخت. و بازگشت و بدیوان خواجه آمد، و خواجه وی را بسیار نیکویی گفت. و بخانه بازرفت و بزرگان و اعیان مر او را سخت نیکو حق گزاردند. و حاجب بزرگی‌ نیز قرار گرفت برین محتشم، و مردی بود که از وی رادتر و فراخ کندوری‌تر و جوانمردتر کم دیدند، اما طیرگی‌ قوی بر وی مستولی بود و سبکی که آن را ناپسند داشتند، و مرد بی‌عیب نباشد، الکمال للّه عزّوجلّ‌ .