گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

جدا شد یکی چشمه از کوهسار

به ره گشت ناگه به سنگی دچار

به‌ نرمی‌ چنین گفت با سنگ سخت‌:

کرم کرده راهی ده ای نیک‌بخت

گران سنگ تیره دل سخت سر

زدش سیلی و گفت‌: دور ای پسر!

نشد چشمه‌ از پاسخ‌ سنگ‌، سرد

به کندن در اِستاد و ابرام کرد

بسی کند و کاوید و کوشش نمود

کز آن سنگ خارا رهی برگشود

ز کوشش به‌ هر چیز خواهی رسید

به‌ هر چیز خواهی کماهی رسید

برو کارگر باش و امّیدوار

که از یاس جز مرگ ناید به‌بار

گرت پایداریْسْت در کارها

شود سهل پیش تو دشوارها

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode