جدا شد یکی چشمه از کوهسار
به ره گشت ناگه به سنگی دچار
به نرمی چنین گفت با سنگ سخت:
کرم کرده راهی ده ای نیکبخت
گران سنگ تیره دل سخت سر
زدش سیلی و گفت: دور ای پسر!
نشد چشمه از پاسخ سنگ، سرد
به کندن در اِستاد و ابرام کرد
بسی کند و کاوید و کوشش نمود
کز آن سنگ خارا رهی برگشود
ز کوشش به هر چیز خواهی رسید
به هر چیز خواهی کماهی رسید
برو کارگر باش و امّیدوار
که از یاس جز مرگ ناید بهبار
گرت پایداریْسْت در کارها
شود سهل پیش تو دشوارها