این شنیدم بینشا در بزم رندان گفتهای
یافته ره سستیئی در نظم و نثر متقنم
در سیاست هرچه گفتی دارمت معذور از آنک
بودهای مزدور و بر مزدور نرم است آهنم
این زمان بر نظم و نثرم چربدستی می کنی
دست کوته کن که سوزانست اینجا روغنم
ره نیابد هیچ پستی در من از توفیر وقت
من نه شمع شامگاهم کآفتاب معلنم
گردش ایام از حالت نگرداند مرا
کهنه چو خایی نیم ای خواجه زرین جوشنم
پاک و روشن شبچراغم ایمن از نقص و فتور
خود نه فانوسم که سوزد شعلهای پیراهنم
دامنم چون دامن عیسی است پاک از هر عوار
کی کند آلوده طعن این یهودان دامنم
تو به نور من مرا بینی به تاریکی مقیم
خندی و گویی که تاریک است نجم روشنم
من چراغ نوربخشم بر سر دریای ژرف
نور هر سو رانده و مانده سیه پیرامنم
تشنه میرد شیر و به آبشخوار خوکان نگذرد
چون سخن گویی تو باری من زنخ کمتر زنم
این خموشی را غنیمت دان که گر از لابدی
در سخن آیم بسی همچون تو را خامش کنم
چون قلم در دست گیرم لوح مکنونات را
گرد سرگردانم و آنجا که خواهم افکنم
گاه بیخ نیتت را از نهادت برکشم
گاه تخم فکرتت را درکلاهت بشکنم
چشم بهروزی مدار از رنجش من زان که من
چون برنجم خاک در چشم فلک بپراکنم
صعب دریایی خطیرم لیک آرام و خموش
آوخ ار انگیزش خشمی بلرزاند تنم
سنگ بر شهلان میفکن خشت بر دریا مزن
یال شیر نر مپیرا، دم فروکش، کاین منم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
نی تو گفتی از جفای آن جفاگر نشکنم
نی تو گفتی عالمی در عشق او برهم زنم
نی تو دست او گرفتی عهد کردی دو به دو
کز پی آن جان و دل این جان و دل را برکنم
نور چشمت چون منم دورم مبین ای نور چشم
[...]
عزم آن دارم که با پیمانه پیمانی کنم
وین سبوی زرق را بر سنگ قلاشی کنم
من خراب مسجد و افتاده سجادهام
میروم باشد که خود را در خرابات افکنم
ساقی دوران هر آن خون کز گلوی شیشه ریخت
[...]
چون کمانت تا پیئی بر استخوان دارد تنم
گر کنی صد پی مرا، دوتاه پیمان نشکنم
رشتهٔ تن گر نبودی غرق خون از تیغ هجر
کس ندانستی مرا از رشتهٔ پیراهنم
گر به سوی مهر رخسارت که چشم کس ندید
[...]
با تو عمری شد که لاف دوستداری میزنم
لاجرم اکنون ز هجرانت به کام دشمنم
غنچهوار از دست دل خواهم گریبان چاک زد
چند سوزم لب به مهر و شعله در پیراهنم
گفتهای: خون ریزمت دست ار به دامانم زنی
[...]
شب که سر از حلقه سلک سگانت برزنم
طوقدار حلقه دم باد از ایشان گردنم
مهر و مه تابد ز روزن ور تو مهمانم شوی
بر فلک تابد فروغ مهر و ماه از روزنم
در تن از پیوند دل هر جا فتاده آتشیست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.