گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

راستی روی نکویش به گلستان ماند

خط و خالش به گل و سبزه و ریحان ماند

نه همینش دو رخ تازه بود، چون گل سرخ

که دهانش به یکی غنچهٔ خندان ماند

دستگاهی که در آنجا نبود حوروَشی

گر همه باغ بهشت است به زندان ماند

چه کنم گر به غمت شُهره نباشم در شهر

عشق در دل نتوان گفت که پنهان ماند

تجربت شد که ز هجران نتوان رَست به صبر

زان که دردی‌ست صبوری که به درمان ماند

هرکه را نیست به دل عشق و به سر سودایی

حیوانی است منافق که به انسان ماند

نه عجب گر بچکد خون دل از چشم بهار

پیش آن غمزهٔ خونین که به پیکان ماند

خطهٔ دلکش بجنورد بهشتی است دریغ

کز خراسان بود و هم به خراسان ماند

 
 
 
شمارهٔ ۵۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

مجلس ما دگر امروز به بستان ماند

عیش خلوت به تماشای گلستان ماند

می حلالست کسی را که بود خانه بهشت

خاصه از دست حریفی که به رضوان ماند

خط سبز و لب لعلت به چه ماننده کنی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
خیالی بخارایی

تاب رویت به فروغ مه تابان ماند

سر زلفت به شب تیرهٔ هجران ماند

گر به این قامت و رخسار به گلزار آیی

سرو پا در گِل و گُل سر به گریبان ماند

می زند لاف سکون عقل ولی چشم تواش

[...]

فروغی بسطامی

گر بدین گونه سر زلف تو افشان ماند

هر چه مجموعه دل هاست پریشان ماند

چو درآیم خم زلف تو به چوگان بازی

ای بسا گوی که در حسرت چوگان ماند

واقف از معنی خورشید ازل دانی کیست

[...]

ملک‌الشعرا بهار

راستی دفتر سعدی به گلستان ماند

طیباتش به گل و لاله و ریحان ماند

اوست پیغمبر و آن نامه به فرقان ماند

وانکه او را کند انکار، به شیطان ماند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه