گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

در پایش اوفتادم و اصلا ثمر نداشت

تا خون من نریخت ز من دست برنداشت

دل خون شد از نگاهش وبر خاک ره چکید

بیچاره بین که طاقت یک نیشتر نداشت

چون سر نداشتیم عبث دست و پا زدیم

آری ز پا فتاد هرآن کس که سر نداشت

در خون طپیدنم ز دل زار خویش بود

ورنه خدنگ ناز تو چندان خطر نداشت

ازگریه‌سود نیست که‌من‌خود به‌چشم خویش

دیدم که هیچ گریه و زاری اثر نداشت

یا مرگ یا وصال که فرهادکوه کن

در عاشقی جز این‌دو خیالی دگر نداشت

گمنام زیست هرکه ز مرگ احترازکرد

جاوید ماند آنکه ز مردن حذر نداشت

جانی که داشت کرد نثار رهت «‌بهار»

جانا بر او ببخش کزین بیشتر نداشت

 
 
 
شمارهٔ ۳۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حمیدالدین بلخی

یکدم نبد که چرخ مرا زیر و بر نداشت

جز رنج من زمانه مرادی دگر نداشت

بی سر شدم چو دایره در پای عشق او

کاین کار همچو دایره پایان و سر نداشت

خاقانی

دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت

ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت

ما بی‌خبر شدیم که دیدیم حسن او

او خود ز حال بی‌خبر ما خبر نداشت

ما را به چشم کرد که تا صید او شدیم

[...]

سیف فرغانی

در کوی عشق هرکه چومن سیم وزر نداشت

هرگز درخت عشرت او برگ وبر نداشت

بسیار حلقه بردر وصل بتان زدیم

دیدیم هم کلید به جز سیم وزر نداشت

گفتم بکوی حیله زمانی فرو شوم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سیف فرغانی
فصیحی هروی

تب دوش از ملال تو از خود خبر نداشت

ظالم به خود گمان ستم این قدر نداشت

گفتم به دل بگیردت اندر بدن گرفت

آه نکرده کار وقوف اثر نداشت

حسنت هزار شعبده در عرضه داشت لیک

[...]

قدسی مشهدی

می دید رویت آینه و دیده برنداشت

خشنود شد دلم که ز مهرت خبر نداشت

برگ گلی نبرد صبا از چمن برون

کز درد، بلبلی ز پی‌اش ناله برنداشت

در حیرتم که دیده ازو برنداشتم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه