گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

به بهارستان افتاد مرا دوش عبور

جنتی دیدم بی‌حور و سراپای قصور

حوریان کرده رخ از فترت ایام دژم

قصرها یافته از فرقت احباب فتور

سربسر یافته تبدیل به آیات عذاب

آن کجا بوده سراپای پر از آیت نور

ساحتی کایتی از روز سعادت بودی

گشته تاریک‌تر از تیره‌شبان دیجور

زیر هر گلبن او جمع‌، هزاران عقرب

دور هر نوگل او گرد، هزاران زنبور

بلبلش نوحه گر از فرقت مردان شریف

قمریش مویه گر از مرگ وکیلان غیور

آید آواز سلیمان ‌ ولی از ملک عدم

می‌رسد بانگ مدرس ولی از عالم گور

فاخته کوکو گویان که کجا رفت بهار

ورشان‌ مویان مویان که کجا شد تیمور

هر سحرگاه بروبد ره و بیراه‌، نسیم

به امیدی که کند مؤتمن‌الملک عبور

جای کیخسرو بگرفته فلان گبر، به زر

جای مستوفی‌ بنشسته فلان رند، به زور

بددلی جای دلیری و طمع جای گذشت

سفلگی جای جوانمردی و غم جای سرور

همه پستی و دنائت همه نادانی و جهل

همه تزویر و تقلب همه تقصیر و قصور

روزها پرسه‌زنان در طلب روزی و شب

دست بر گنجفه و گوش به تار و طنبور

همه با اجنبیان یار و زکشور بیزار

همه با سید ضیا جور و به ملت ناجور

بجز از نفع ندارند ز هستی مقصود

بجز از پول ندارند به گیتی منظور

ز دو من قند و شکر لذت ایشان حاصل

به دو تا چرخ رزین همت ایشان مقصور

راست چون قحط و غلا در دل مردم مغضوب

همچو طاعون و وبا در بر ملت منفور

همه مخلوق سهیلی ز چه‌؟ از دزدی رای

همه مطرود خلایق ز چه‌؟ از نقص شعور

شهر مخروبه و مخروبهٔ ایشان آباد

ملک ویرانه و ویرانهٔ ایشان معمور

باد افکنده به بینی ز چه‌؟ از غایت عجب

زنخ افشرده به غبغب ز چه‌؟ از فرط غرور

یاوهٔ تیه ضلالند و ز غفلت شمرند

خویشرا موسی و این کاخ‌، تجلی گه طور

همه را گردن فربه همه را گنده شکم

این یکی مستحق چاقو و آن یک ساطور

فرقه‌ای چون امل خویش طویلند و دراز

جرگه‌ای چون طمع خویش کلفتند و قطور

وطن از پنجهٔ یک‌... اگر جست‌، چه شد؟

که درافتاد به چنگال گروهی مزدور

در بر شاه و رعیت همه کافر نعمت

پیش سرنیزهٔ دشمن همگی عبد شکور

هر یکی گوید با خویش که‌، گر تنها من

کیسه پر سازم از این معرکه باشم معذور

ازقضا جمله وکیلان همه این می‌گویند

خاصه آنان که بر این قوم رئوسند و صدور

لاجرم جمله دوانند پی پختن نان

چشم‌ها بسته و بگشوده دهان‌ها چو تنور

حیرتم من که چرا گشت سهیلی پامال

زان که در پختن نان بود به‌غایت مشهور

مجلس چاردهم مجلس نان پختن بود

حیف شد سعی سهیلی که نیامد مشکور

مثل است این که چهی گر به رهی حفر شود

زودتر از همه حاضر فتد اندر محفور

آه از این مجلس و دولت که توگویی از غیب

همه هستند به ویرانی کشور مامور

به خدایی که بود هستی مطلق کاین ملک

با دو تن مرد خردمند شود دار سرور

لیکن افسوس که این جمع منافق نهلند

که کند صورتی از پرده اصلاح ظهور

همه مرعوب اجانب همه مغلوب طمع

همه دلال اعادی همه حمال شرور

کار بیرون شده از چاره ندانم بالله

تا چه حد مردم این ملک حلیمند وصبور

این وکیلان که به فرمان ... بودند

همه ازعهد ششم جالس این مجلس سور

اینک از غفلت ما، ماه شب چارده‌اند

تاکی افتد به محاق این مه منحوس شرور

این قصیده اگر از ری به خراسان افتد

اوستادان به رهی طعنه زنند از ره دور

آری از ری به خراسان نبرد زیرک شعر

راست چون زیره به کرمان و به تبریز انگور

آن خراسان که درو بوده صبوری و حبیب

این‌یک از پشت شهید آن‌دگر از نسل صبور

آن خراسان که درو بوده ادیب‌الادبا

ثانی اثنین رضی‌الدین در نیشابور

ای خراسان تو به هر فترت و هر حادثه‌ای

سپر ایران بودی به سنین و به شهور

جیش یونان را راندی توبه تیغ از ایران

خیل مروان را کردی تو به مردی مقهور

سربداران دلیر تو از ایران کندند

ریشهٔ دولت منحوس طغاخان تیمور

آل‌طاهر ز تو دادند به بغداد جواب

آل لیث از تو گرفتند به شاهی منشور

آل‌سامان ز تو و دولت غزنی ز تو بود

وز تو شهنامه بر اوراق ابد شد مسطور

نادر از نادره اقلیم تو برخاست که کرد

خاک ایران را خالی ز سه خصم مغرور

ای خراسان ز چه بنشسته و ساکت نگری

تا به نام تو دوانند به هر گوشه ستور

زبن وکیلان که تو منشور وکالت دادی

نام دیرین تو شد پست الی یوم نشور

به جز از یک دو سه تن قادر و عاجز، باقی

زان کسانند که شاید سرشان از تن دور

همه بی‌فضل و فضیلت همه بی‌علم و سواد

همه قلاش و بخوبر، همه الدنگ وشرور

همگی از اثر بی‌رگی و بی‌حسی

برده در عهد رضاشاه حظوظ موفور

بهر بی‌دردی و دلسردی و بی‌حسی خلق

هست هریک را خاصیت صد من کافور

عجبم تا ز چه این سرد مزاجان خنک

گشته مبعوثِ چنان قوم غیور محرور