روی تو گل تازه و خط سبزهٔ نوخیز
نشکفته گلی همچو تو در گلشن تبریز
شد هوش دلم غارت آن غمزهٔ خونریز
این بود مرا فایده از دیدن تبریز
ای دل! تو در این ورطه مزن لاف صبوری
وای عقل! تو هم بر سر این واقعه مگریز
فرخنده شبی بود که آن خسرو خوبان
افسوس کنان، لب به تبسم، شکر آمیز
از راه وفا، بر سر بالین من آمد
وز روی کرم گفت که: ای دلشده، برخیز
از دیدهٔ خونبار، نثار قدم او
کردم گهر اشک، من مفلس بیچیز
چون رفت دل گمشدهام گفت: بهائی!
خوش باش که من رفتم و جان گفت که : من نیز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و جوانی محبوب خود در تبریز اشاره میکند و از تأثیر عمیق او بر دل و عقل خود سخن میگوید. او توصیف میکند که چگونه دیدن این معشوق دلانگیز سبب رنج و زیبایی همزمان در او شده است. دلش در مواجهه با این زیبایی نمیتواند صبوری کند و عقلش تحت تأثیر این احساسات به چالش کشیده میشود. شاعر به یاد شب خوشی میافتد که محبوبش با لبخندی شیرین به سر بالین او میآید و از او میخواهد که برخیزد. او در این لحظه احساس میکند که اشکهایش به خاطر دلشکستگیاش نثار قدمهای محبوب شده است. در نهایت، با رفتن معشوق، شاعر حس میکند که حتی جانش نیز رفته و فقط باید به خوشی معشوق دل خوش کند.
هوش مصنوعی: چهرهٔ تو همچون گلی تازه و خطوط چهرهات شبیه به سبزهٔ نو است. هیچ گلی در باغ تبریز به زیبایی تو وجود ندارد.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر نگاهی پر از غم و خشم، بسیار آشفته و سردرگم شده است؛ در واقع، برای من هیچ نفعی از دیدن تبریز حاصل نشد.
هوش مصنوعی: ای دل! در این سختیها به جای ادعای صبوری، ساکت باش و وای بر تو ای عقل! در مواجهه با این وضعیت از حقیقت دور نشو و فرار نکن.
هوش مصنوعی: شبی خوش یمن بود که آن شاه خوبان در حالی که افسوس میخورد، با لبخندی شیرین و دلنشین درخشید.
هوش مصنوعی: از راه وفا، به سر بالین من آمد و با مهربانی گفت: ای دلبر، برخیز.
هوش مصنوعی: از چشمانم که پر از اشک است، به پای او عشق و محبت نثار میکنم، من در زندگی خود چیزی ندارم و فقط با اشکهایم میتوانم احساساتم را نشان دهم.
هوش مصنوعی: وقتی دل گمشدهام رفت، به من گفت: خوش باش! من رفتم و جان نیز گفت: من هم میروم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ساقی، ز شکر خنده شراب طرب انگیز
در ده، که به جان آمدم از توبه و پرهیز
در بزم ز رخسار دو صد شمع برافروز
وز لعل شکربار می و نقل فرو ریز
هر ساعتی از غمزه فریبی دگر آغاز
[...]
بگشا بشکر خنده لب لعل شکرریز
با پسته ی شیرین ز شکر شور برانگیز
تلخست مِی از دست حریفان تُرُش روی
در ده قدحی از لب شیرین شکر ریز
بنشست زباد سحری شمع شبستان
[...]
عیسی دم من وقت سماع طرب انگیز
دستی بسوی مرده برافشاند که برخیز
روزیکه شهیدان علم داد برآرند
شرمنده فرهاد بود خسرو پرویز
طوطی همه خاییده سخن گفت ز شکر
[...]
تا چند به خونریز هلالی شدهای تیز؟
از عشق بیندیش و ز آزار بپرهیز
شوخی مکن و تند مشو، عشوه مینگیز
مشکن دل سعدی، که ازین باغ دلاویز
روی تو گل تازه و خط سبزه ی نوخیز
نشکفته گلی همچو تو در گلشن تبریز
شد هوش دلم غارت آن غمزه ی خون ریز
این بود مرا فایده از دیدن تبریز
ای دل تو در این ورطه مزن لاف صبوری
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.