گنجور

 
شیخ بهایی

نگشود مرا ز یاریت کار

دست از دلم ای رفیق! بردار

گرد رخ من، ز خاک آن کوست

ناشسته مرا به خاک بسپار

رندیست ره سلامت ای دل!

من کرده‌ام استخاره، صد بار

سجادهٔ زهد من، که آمد

خالی از عیب و عاری از عار

پودش، همگی ز تار چنگ است

تارش، همگی ز پود زنار

خالی شده کوی دوست از دوست

از بام و درش، چه پرسی اخبار؟

کز غیر صدا جواب ناید

هرچند کنی سؤال تکرار

گر می‌پرسی: کجاست دلدار؟

آید ز صدا: کجاست دلدار؟

از بهر فریب خلق، دامی است

هان! تا نشوی بدان گرفتار

افسوس که تقوی بهائی

شد شهره به رندی آخر کار

 
 
 
لبیبی

فدای آن قد و زلفش که گویی

فرو هشته است از شمشاد شمشار

آن طره مشکریز دلدار

کرده است مرا به غم گرفتار

انوری

گر بنده به خدمتت نیامد

زو منت بی شمار می‌دار

ور یک دو سه روز کرد تقصیر

در خدمت تو عبث مپندار

زیرا که تو کعبه جلالی

[...]

عطار

بردار صراحیی ز خمار

بربند به روی خرقه زنار

با دردکشان دردپیشه

بنشین و دمی مباش هشیار

یا پیش هوا به سجده درشو

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
ظهیری سمرقندی

بر هر ذره ای که در جهانست

منت دارد هزار خروار

بی دفتر ملک او زمانه

از پشت شکم کند چو طومار

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه