گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
آذر بیگدلی

یکی بتکده دیدم آنجا دگر

کزو شد جگرنات را خون جگر

به یک سوی لات و به یک سو منات

وز آن داغ بر سینهٔ مؤمنات

ز سیم و ز سیماب و ارزیز و زر

ز مس، ز آهن و سرب، هر پیشه‌ور

چو شیطان به اشکال روحانیان

بسی هیکل انگیخته در میان

تو گفتی شده جامه‌پوش از فلز

برهنه رقیبان این هفت دز

دگر اوستادان به نیرنگ و رنگ

بسی بت برآورده از عاج و سنگ

ز جزع و در و لعلشان ای عجب

بر آراسته چشم و دندان و لب

عجب تر که گویا و خندان شدند

همه رهزن هوشمندان شدند

تنی را به جان بار نگذاشتند

دریغا به تن جان اگر داشتند

عجم یافت حرمت ز بیت الصنم

بتان عرب شد نگون در حرم

بتان خطا و بتان چگل

ز غم دست بر سر، ز خوی پا به گل

ز اوثان، تهی گشت هندوستان؛

چو از خار و خس ساحت بوستان

بنام ایزد، اصنام آراسته

به آن دل‌فریبی که دل خواسته

تو گویی مه و مهر گرد سپهر

به شب ماه بودند و در روز مهر

به سرشان همه افسر نوذری

تراشیدهٔ تیشهٔ آزری

چو نسرین معطر، برو دوششان

چو پروین منور، در گوششان

ز لعل و گهر، بسته طوق و کمر

نشسته سراسر به کرسی زر

به حیرت ز دیدارشان بت‌پرست

به اخلاص بر سینه بنهاده دست

ز زنارها گردن هر شمن

مطوق چو قمری به صحن چمن

به روز و به شب برهمن‌زادگان

به خدمت ستاده چو آزادگان

سحر بر نیاورده سر آفتاب

به خاکش ز خوی ریختندی گلاب

ز عنبرفشان، زلف هر ماه‌وَش

در آن آستان گشته جاروب‌کَش

مگر از نگاه بتی سنگدل

شد از بت‌پرستان یکی تنگدل

به پا خاست ناگه خلیلی نهان

بیاراست ز آن بت شکستن جهان

فرود آمد آن بتکده در زمان

شده بت‌پرستان ز بت بدگمان

نشانی در آنجا ز بالا و پست

نماند از بت و بتگر و بت‌پرست

شکستند بت، بت‌پرستان همه

نشستند هشیار، مستان همه

صنم‌ها به زیر صنم‌خانه ماند

چو گنجی که در کنج ویرانه ماند

شد آن گنج پنهان و منزل خراب

که با خضر کی گیردش گل در آب؟!

ز تعمیر دیوار، خود برده رنج

رساند پدر مردگان را به گنج