گنجور

 
آذر بیگدلی

ایا خان زمان، کز بیم خشمت؛

کند بهرام خون آشام لاوه

پی اندود ایوان تو کیوان

کشد از ماه نو بر دوش ناوه

چو خواند خطبه ی جاه تو برجیس

علا گردد ز آغازش علاوه

تند خورشید، از خط شعاعی

برای بند شمشیرت کلاوه

چو لیلی، هر شبت تا بر شبستان

نهد ناهید ازین مشکین کجاوه

بود کمتر دبیر مجلست تیر

بچشمش گر ز خور نبود غشاوه

روان کردم پیاده قاصدی دوش

سپهرش گر نه باز آرد ز آوه

پیامی چند از من سویت آورد

طمع دارم که نشماریش یاوه

نهی گر نامه ام بر سر، عجب نیست؛

که شد چتر فریدون نطع کاوه

جوابی درخورش ده تا نگوید:

معاذ الله من تلک القساوه

مبادا از خوی شرمش چو آید

شود صحرای قم، دریای ساوه

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode