گنجور

 
آذر بیگدلی

مرا عجز و تو را بیداد دادند

بهر کس آنچه باید داد دادند

برهمن را، وفا تعلیم کردند

صنم را، بیوفائی یاد دادند

به افسون، دست و پای صید بستند

بدست صید کش صیاد دادند

گران کردند گوش گل، پس آنگه

به بلبل رخصت فریاد دادند

سراغ حجله ی شیرین گرفتم

نشانم تربت فرهاد دادند

زدند آتش بجان پروانه را شب

سحر خاکسترش بر باد دادند

سر زنجیر آذر را گرفتند

بدست سنگدل جلاد دادند