ستمکشان تو، از شکوه لب چنان بستند؛
که از شکایت اغیار هم زبان بستند
گمان بصبر رقیبان مبر، اگر بینی
زبان ز شکوه دو روزی به امتحان بستند
بترس ز آه شهیدان، نه ساکنان سپهر
گشاده دست تو درهای آسمان بستند
ز من مرنج، دو روزی بباغ اگر نایم
پرم بکنج قفس ای هم آشیان بستند
ز باغ عشق، نبردم بری ز پرورشت؛
نبسته دسته گلی، دست باغبان بستند
چه شکوه سرکنم از دلبران؟ همان گیرم
بوعده های دروغم دگر زبان بستند!
به مصر رفت ز کنعان هزار کس آذر
که گاه آمدنش، راه کاروان بستند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بتان نخست چو در دلبری میان بستند
میان بکشتن یاران مهربان بستند
دعا اثر نکند کز درم تو چون راندی
به روی من همه درهای آسمان بستند
مگر میان بتان روی آن صنم دیدند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.