به گاه رقص، چون در انجمن می در قدح ریزی
به سر غلتم، چو بنشینی، ز پا افتم چو برخیزی
کنم اظهار رنجوری، بهر کس میرسم؛ شاید
نگیرد دامنت کس، گر تو روزی خون من ریزی
تو وقتی حال من دانی، که چون من بر سر راهی
بامیدی نشینی صبح و شب نومید برخیزی
شنیدم، رحم بر اغیار آوردی، از آن ترسم
که چون بینی مرا، از کشتن منهم بپرهیزی
مگو با مدعی حرفی که گویم با تو پنهانی
چرا باید که چون بینی مرا از شرم بگریزی؟!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو شیر و انگبین جانا چه باشد گر درآمیزی
عسل از شیر نگریزد تو هم باید که نگریزی
اگر نالایقم جانا شوم لایق به فر تو
وگر ناچیز و معدومم بیابم از تو من چیزی
یکی قطره شود گوهر چو یابد او علف از تو
[...]
زهی از خط سبزت تازه رسم فتنه انگیزی
ز تیغ غمزه ات نو دمبدم آیین خونریزی
وزید از کوی تو بادی مشام جان معطر شد
ز زلفت می فشانی گرد یا خود مشک می بیزی
بود پیوند جان آمیزش یاران تو این نکته
[...]
به شمشیر طمع خون تمام خلق میریزی
نیندیشی ز برق کیفر آه سحر خیزی
به تعمیر درون خویشتن با خلق بستیزی
زنان شبههناکت در جهان چون نیست پرهیزی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.