اشک من کآب زلالی است که نتوان گفتن
تازگی بخش نهالی است که نتوان گفتن
برده ای چون دلم از دست، مپرس از حالم
حال دل باخته، حالی است که نتوان گفتن
سرکش افتاده بسی گلبن این باغ، ولی
بلبلش را پروبالی است که نتوان گفتن!
درد دل من، همه این است که بوسم پایت؛
در دل غیر خیالی است که نتوان گفتن
بزم هر کس، ز چراغی است فروزان و زمن
روشن از شمع جمالی است که نتوان گفتن
ننشیند بسر سرو، که مرغ دل من
سایه پرورد نهالی است که نتوان گفتن!
گفتی: آذر که سگ کوی بتان بود چه شد؟!
پی رم کرده غزالی است که نتوان گفتن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.