گنجور

 
آذر بیگدلی

با مشک خطت، یاد ز عنبر نکند کس

با شهد لبت، میل بشکر نکند کس

فریاد، که چندان ز وفای تو بمردم

گفتم که کنون جور تو باور نکند کس!

از گریه کنم گل همه شب خاک درت را

تا روز ز بیداد تو بر سر نکند کس

یکبار، گذر کن بسر خاک شهیدان

تا دعوی خون در صف محشر نکند کس

آذر! ز وفا گشته سگش با تو برابر؛

شه را بگدا گرچه برابر نکند کس