دریغا که آن زاد سرو بلند
نهان گشت در زیر خاک نژند
ندانم همی زین بتر روزگار
کی بر جانم آمد بر نخست کینه آر
۳
تو ای تن در درد و غم برگشای
ابا هیچ کس خوش مباش و مخند
تو ای ورقه از بهر جانان خویش
بدل بر در شادکامی ببند
کنون کآن دلارام رفت از برت
تو دل نیز بر مهر خوبان مبند
۶
ایا نو شکفته گل بوستان
ز بارت که چید و ز بیخت که کند؟
بگیرید ای مردمان دست من
بریدم سوی گور آن مستمند