گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عیوقی

چو گلشه سوی شام شد مستمند

بیاورد بابش یکی گوسفند

ز بهر حیل سرش ببرید زود

به کرباس اندر بپیچید زود

بخوابید در خیمه چون مردگان

شب تیره برداشت بانگ و فغان

برآورد با زن به یک جا خروش

که آوخ ز گلشاه ببرید هوش

همه اهل حی جمله گرد آمدند

سلبها دریدند و گریان شدند

بشد باب گلشاه گوری بکند

نهادش به گور اندرون گوسفند

همه اهل حی راست پنداشتند

سراسر همه نوحه برداشتند

همه جملگی زار و گریان شدند

چو ماهی ابر تابه بریان شدند

دل خلق با درد پیوسته شد

بریشان در خرمی بسته شد