گر تو خلوتخانهٔ توحید را محرم شوی
تاج عالم گردی و فخر بنی آدم شوی
سایهای شو تا اگر خورشید گردد آشکار
تو چو سایه محو خورشید آیی و محرم شوی
جانت در توحید دایم معتکف بنشسته است
تو چرا در تفرقه هر دم به صد عالم شوی
بودهای همرنگ او از پیش و خواهی بد ز پس
این زمان همرنگ او شو نیز تا همدم شوی
چون نداری ز اول و آخر خبر جز بیخودی
گر بکوشی در میانه بیخود اکنون هم شوی
رنگ دریا گیر چون شبنم ز خود بیخود شده
تا شوی همرنگ دریا گرچه یک شبنم شوی
چیست شبنم یک نم از دریاست ناآمیخته
گر بیامیزی تو هم در بحر کل بی غم شوی
ور در آمیزی ز غفلت با هزاران تفرقه
چون نتابد بحر صحبت بو که تو محرم شوی
دل پراکنده روی از جام جم در آینه
جز پراکنده نبینی از پی ماتم شوی
هیچ بودی هیچ خواهی شد کنون هم هیچ باش
زانکه گر تو هیچ گردی تو ز هیچی کم شوی
گر تو ای عطار هیچ آیی همه گردی مدام
ور همه خواهی چو مردان هیچ در یک دم شوی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به مفهوم توحید و یکتایی خداوند میپردازد و بیان میکند که اگر آدمی به خلوتخانه توحید راه یابد و با خداوند ارتباط نزدیک برقرار کند، تبدیل به موجودی والا و فخرآور خواهد شد. شاعر به انسان توصیه میکند که از اختلافات و تفرقهها دوری کند و به شوق وصال خداوند، خود را به رنگ توحید درآورد. او یادآور میشود که برای رسیدن به این حالت باید از خود بیخود شود و تمام دل مشغولیها را کنار بگذارد. همچنین بیان میکند که بیخود شدن باعث نزدیکی به حقیقت و سرمستی در دریای توحید خواهد شد، و در نهایت، انسان باید از هویتهای محدود خود دور شود تا به وجودی ذاتی و حقیقی دست یابد.
راهنما_اِریس: اگر دل را از پچ پچ درونی و افکار و احساسات و حس ها خالی کنی و آینه های دل را با مشاهده و می حضور جلا دهی و دائم الحضور باشی تا محرم چنین دلی باشی ، در آخر سرآمد و پادشاه تمام موجودات و سایر آدمها خواهی شد .
راهنما_اِریس: مانند سایه اجسام ، تنها یک شبح و فرم خالی از هویت و بدن باش ( بر اثر مراقبه و مشاهده ، خنثی باش ) ، [ تا مانند لحظه ای که خورشید فیزیکی در آسمان آشکار می شود و سایه ها را محو می کند ] ، تو ( سایه )نیز با طلوع خورشید درون دل ، محو شوی و در حقیقت جذب نور شوی.
راهنما_اِریس: جان یا نورِ آگاه بودن یا شمع حضور ، همیشه در دل بصورت آگاه از چیزی نشسته و جان همیشه از چیزی / موضوعی آگاه هست ، [ تو در هر لحظه ، از چیزی آگاه هستی ] . چرا تو در هر دم / لحظه ، توجه و آگاهی خود را به موضوعات حسی ، احساسی و افکار می دی و نور جان رو در آینه های دل متفرق می کنی ؟ [ به مشاهده و مراقبه بنشین و تنها آگاه بمون ]
راهنما_اِریس: تو یک ذره جان یا یک ذره از اقیانوس جان ها یا جانان بوده ای ، تو یک ذره آگاه بودن از اقیانوس آگاه بودن بوده ای و حالا جدا شده در دل افتاده ای و آگاه از بدن و افکار شده ای و دچار این توهم شدی که بدن و افکار هستی . به مشاهده و سکوت بنشین و نور آگاهیت را از بدن و افکار جدا کن تا دوباره همدم و وصل به اقیانوس آگاه بودن شوی .
راهنما_اِریس: چون از روز اول تا روز آخر هستی ، هیچ ' من ' و مال منی وجود ندارد و تماما حضور حق هست ، پس از همین حالا ، تو بیخودی را تجربه کن و همچون سایه شو .
راهنما_اِریس: مانند یک قطره شبنم باش که جذب دریا می شود ، اگرچه که تنها برای لحظاتی شبیه شبنم می شوی . باید که جمله جان شوی ، تا لایق جانان شوی .
راهنما_اِریس: شبنم یک قطره جدا افتاده از دریا هست که بر اثر بخار شدن ( خواستن و نخواستن )، از دریا جدا شده و بخاطر این جدائی دچار درد و رنج شده . اگر دوباره به آبِ دریا بغلطی و وصل شی ، از غم جدائی رها میشی .
راهنما_اِریس: اگر از روی غفلت و نادانی ، نور جان یا آگاه بودن را به سایر موضوعات بدهی و سرگرم بدن و مال دنیا باشی، دیگر نمی توانی همچو شبنم شوی تا جذب دریا شوی ، چون دیگر لایق و محرم جذب شدن به اقیانوس آگاهی نیستی .
راهنما_اِریس: اگر بر آینه های دل ، نقوش گوناگون از خواسته های بدن و افکار باشد و متفرق باشد ، تو نیز که آگاه از آنها هستی و در دل ، شاهد موضوعات بر پرده دل هستی ، دچار سردرگمی و ماتم و هجران می شوی .
راهنما_اِریس: از روز اول هستی ، نبودی و در آخر هم نیستی ، پس از همین الان هیچ شو ( جدای از بدن و افکار و ' من ' شو ). اگر هیچ شوی و از این هویتهای ساختگی جدا شوی و تنها آگاه و شاهد بمانی ، تازه تز هیچی بودن و بی ارزش بودن جدا می شوی .
راهنما_اِریس: ای عطار ، اگر مانند عوام دنبال چیزهای پوچ دنیوی باشی ، در آخر بهش میرسی . ولی اگر همه چیز و کل رو مانند مردان خدا بخوای ، در یک آن / یک لحظه میتونی هیچ بودن و همه چیز بودن رو تجربه کنی .
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ترک عجب و کبر کن تا قبله عالم شوی
سیرت ابلیس را بگذار تا آدم شوی
گر چه تلخی، دامن اهل صفایی را بگیر
تا مگر شیرین به چشم خلق چون زمزم شوی
روی پنهان کن که خار تهمت ابنای دهر
[...]
بنده عالم چرا از بهر ده درهم شوی؟
بنده یک خواجه شو، تا خواجه عالم شوی؟!
داد خود بستان ز آیین تواضع، ای جوان
کاین سعادت نیست ممکن چون ز پیری خم شوی
نطفه از پشت پدر، صورت نبندد بی سفر
[...]
بر رخ هر آرزو در بند تا محرم شوی
دیده پوش از سیر باغ خلد تا آدم شوی
میکند از ترک لذت موم جا در چشم داغ
دل ز وصل انگبین بردار تا مرهم شوی
زد حباب از خودنمایی خیمه از دریا برون
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.