گنجور

 
صائب تبریزی

ترک عجب و کبر کن تا قبله عالم شوی

سیرت ابلیس را بگذار تا آدم شوی

گرچه تلخی، دامن اهل صفایی را بگیر

تا مگر شیرین به چشم خلق چون زمزم شوی

روی پنهان کن که خار تهمت ابنای دهر

می درد از هم ترا گر دامن مریم شوی

چند باشی در کشاکش، دامن ساقی بگیر

تا درین عالم ازین عالم به آن عالم شوی

ره به آدم گرچه یک گام است از راه نسب

ره ترا بسیار در پیش است تا آدم شوی

آنقدر سر از سر زانوی کلفت برمدار

تا میان عاشقان سر حلقه ماتم شوی

تا غمی حاصل کنند ارباب دل خون می خورند

تو ستمگر می کنی صد حیله تا بی غم شوی

چون سلیمان قدر دل اکنون نمی دانی که چیست

آن زمان انگشت می خایی که بی خاتم شوی

در بساط عالم هستی که بیشی در کمی است

می زنی روزی دو شش صائب که نقش کم شوی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عطار

گر تو خلوتخانهٔ توحید را محرم شوی

تاج عالم گردی و فخر بنی آدم شوی

سایه‌ای شو تا اگر خورشید گردد آشکار

تو چو سایه محو خورشید آیی و محرم شوی

جانت در توحید دایم معتکف بنشسته است

[...]

واعظ قزوینی

بنده عالم چرا از بهر ده درهم شوی؟

بنده یک خواجه شو، تا خواجه عالم شوی؟!

داد خود بستان ز آیین تواضع، ای جوان

کاین سعادت نیست ممکن چون ز پیری خم شوی

نطفه از پشت پدر، صورت نبندد بی سفر

[...]

قصاب کاشانی

بر رخ هر آرزو در بند تا محرم شوی

دیده پوش از سیر باغ خلد تا آدم شوی

می‌کند از ترک لذت موم جا در چشم داغ

دل ز وصل انگبین بردار تا مرهم شوی

زد حباب از خودنمایی خیمه از دریا برون

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه