گر نقاب از جمال باز کنی
کار بر عاشقان دراز کنی
ور چنین زیر پرده بنشینی
پرده از روی کار باز کنی
از همه کون بی نیاز شود
عاشقی را که اهل راز کنی
جگرم خون گرفت از غم آن
که مبادا که در فراز کنی
گرچه چون شمع سوختم ز غمت
هر زمانم به زیر گاز کنی
گفتیم ساز کار تو بکنم
چون مرا سوختی چه ساز کنی
وعده دادی به وصل جان مرا
عمر بگذشت چند ناز کنی
بکشد ناز تو به جان عطار
گر به وصلیش بی نیاز کنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پس به آخر چو چشم باز کنی
کار بر خویشتن دراز کنی
چون تو از پرده روی باز کنی
وز در خانه سر فراز کنی
سر این رشته را چو باز کنی
کار بر خویشتن دراز کنی
زلفکا چند حیله ساز کنی
تا بما ره حیله باز کنی
جادو ار نیستی، چسان خود را
گاه کوتاه و گه دراز کنی
خویشتن را بهیکل طومار
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.