گفتم بخرم غمت به جانی
بر من بفروختی جهانی
مفروش چنان برآن که پیوست
عشوه خرد از تو هر زمانی
بنواز مرا که بی تو برخاست
چون چنگ ز هر رگم فغانی
نی نی چو ربابم از غم تو
یعنی که رگی و استخوانی
ای دوست روا مدار دل را
نومید ز چون تو دلستانی
دستی بر نه اگر کنم سود
دانم نبود تو را زیانی
یا نی سبکم بکن ز هستی
تا چند ز رحمت گرانی
چون شمع مرا ز عشق میسوز
تا میماند ز من نشانی
عطار چو بی نشان شد از عشق
از محو رسد سوی عیانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و دلباختگی سخن میگوید. او میگوید که برای فراموشی غمش، آماده خریدن غم عشق است، اما در عوض جهانی را به او میفروشد. شاعر از عشق و تأثیر آن بر وجودش میگوید و اینکه بدون محبتی خاص احساس بینظمی و درد میکند. او دوستش را به تمنا دارد که دلش را ناامید نگذارد و از او میخواهد که اگر بخواهد، زندگیاش را سبک کند. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که عشق او را میسوزاند و در این سوزش، نشانهای از خود باقی میگذارد. او به اشاره به عطار، بیان میکند که وقتی از عشق بینشان میشود، به حقیقت و روشنایی میرسد.
هوش مصنوعی: گفتم غم تو را بخرم و دل را از آن خودم کنم، اما تو به من جهانی از درد و رنج فروختی.
هوش مصنوعی: فروش خود را به گونهای انجام نده که با هر بار فریب و حیلهای که میزنی، از ارزشهای خود کم کنی و با دادن وعدههای جذاب و ناپایدار، دیگران را گمراه کنی.
هوش مصنوعی: مرا نوازش کن، زیرا بدون تو مثل سازی هستم که از هر رگم صدا و ناله برمیخیزد.
هوش مصنوعی: دارم به یاد تو ناله میزنم و این نالهام نشاندهندهی عمق غم و اندوهی است که در وجودم احساس میکنم. این غم به اندازهای در جانم ریشهدار است که به روح و جسمم جان میدهد.
هوش مصنوعی: ای دوست، نگذار که دل من از تو ناامید شود، چون تو خود دلربایی و محبوب من هستی.
هوش مصنوعی: اگر دست حمایتی به تو بزنم، مطمئنم که این کار به تو آسیب نمیزند.
هوش مصنوعی: بگذار از زندگیام دست بکشی، تا چه زمانی میخواهی سنگینی رحمتت بر دوشم باشد؟
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، مانند شمع در حال سوختن هستم؛ تا زمانی که شعله وجودم روشن است، نشانهای از من باقی میماند.
هوش مصنوعی: عطار زمانی که از عشق بیخبر و گم شده باشد، به حالت محو و گمشده به سوی حقیقت و ظهور میرسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن جنگی مرد شایگانی
معروف شده به پاسبانی
در گردنش از عقیق تعویذ
بر سرش کلاه ارغوانی
بر روی نکوش چشم رنگین
[...]
ای چشم و چراغ آن جهانی
وی شاهد و شمع آسمانی
خط نو نبشته گرد عارض
منشور جمال جاودانی
بی دیده ز لطف تو بخواند
[...]
عشقست نشان بی نشانی
از خود چو برون شوی بدانی
ای غایت عیش این جهانی
ای اصل نشاط و شادمانی
گر روح بود لطیف روحی
ور جان باشد عزیز جانی
گفتی که چگونهای تو بیما
[...]
تا بشنیدم که ناتوانی
دلتنگ شدم چنانکه دانی
گفتم شخصی بدان لطیفی
افسوس بود به ناتوانی
افتاد ز هاتفی به گوشم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.