گنجور

 
عطار

ای ساقی از آن قدح که دانی

پیش آر سبک مکن گرانی

یک قطره شراب در صبوحی

باشد که به حلق ما چکانی

زان پیش خمار در سر آید

یک باده به دست ما رسانی

بگذر تو ز خویش و از قرابات

پیش آر قرابهٔ مغانی

در عقل مغیش تا نبینی

وز علم مجوس تا نخوانی

کین جای نه جای قیل و قال است

کافسانه کنی و قصه خوانی

این جای مقام کم زنان است

تو مرد ردا و طیلسانی

ساقی تو بیا و بر کفم نه

یک کوزهٔ آب زندگانی

یک قطرهٔ درد اگر بنوشی

یابی تو حیات جاودانی

ساقی شو و راوقی در انداز

زان لعل چو در که می‌چکانی

عطار بیا ز پرده بیرون

تا چند سخن ز پرده رانی