گنجور

 
عطار

کاری است قوی ز خود بریدن

خود را به فنای محض دیدن

مانند قلم زبان بریده

بر لوح فنا به سر دویدن

صد تنگ شکر چشیده هر دم

پس کرده سؤال از چشیدن

این راز شگرف پی ببردن

وانگاه ز خویش پی بریدن

صد توبه به یک نفس شکستن

صد پرده به یک زمان دریدن

در میکده دست بر گشادن

با ساقی روح می کشیدن

در پرتو دوست همچو شمعی

در خود به رسیدن و رسیدن

بی خویش شدن ز هستی خویش

در هستی او بیارمیدن

همچون عطار عشق او را

بر هستی خویشتن گزیدن

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
مولانا

عشق است بر آسمان پریدن

صد پرده به هر نفس دریدن

اول نفس از نفس گسستن

اول قدم از قدم بریدن

نادیده گرفتن این جهان را

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حکیم نزاری

تا کی بت وهم پروریدن

در هاویه هوا دویدن

از بهر نخ و نسیج و کم خا

بر خویش چو کرم غز تنیدن

کم خا چه کنند ژاژ کم خا

[...]

وحیدالزمان قزوینی

از بهر جمال یار دیدن

وندر ره وصل او دویدن

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه