گنجور

 
عطار

گر در سر عشق رفت جانم

شکرانه هزار جان فشانم

بی عشق اگر دمی برآرم

تاریک شود همه جهانم

تا دور فتاده‌ام من از تو

در ششدرهٔ صد امتحانم

طفلی که ز دایه دور ماند

جان تشنهٔ شیر همچنانم

لب خشک ز شوق قطره‌ای شیر

جان می‌دهم ای دریغ جانم

عمری چو قلم به سر دویدم

گفتم مگر از رسیدگانم

چون روی تو شعله‌ای برآورد

بگشاد به غیب دیدگانم

معلومم شد که هرچه عمری

دانسته‌ام از تو من خود آنم

گفتی که مرا بدان و بشناس

این می‌دانم که می ندانم

چون طاقت قطره‌ای ندارم

نوشیدن بحر چون توانم

از تو جز ازین خبر ندارم

کز تو خبری دهد زبانم

لیکن دل و جان و عقل در تو

گم گشت همه به یک زمانم

عقل و دل و جان چو بی نشان گشت

از کنه تو چون دهد نشانم

از علم مرا ملال بگرفت

آخر روزی شود عیانم

نه نه که عیان شدست دیری است

من طالب بود جاودانم

هر گه که فنا شوم در آن عین

جاوید در آن بقا بمانم

عطار ضعیف را به‌کلی

دایم به مراد دل رسانم

 
 
 
غزل شمارهٔ ۵۵۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
خواجه عبدالله انصاری

چون با خودم از عدم کم ام کم

چون با تو بوم همه جهانم

بپذیر مرا و رایگان دار

هر چند که رایگان گرانم

سنایی

ای ناگزران عقل و جانم

وی غارت کرده این و آنم

ای نقش خیال تو یقینم

وی خال جمال تو گمانم

تا با خودم از عدم کمم کم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
قوامی رازی

ای مهر تو در میان جانم

و ای نام تو بر سر زبانم

تو خوب چو باغ ارغوانی

من زشت چو کشت زعفرانم

از بردن نام و زلف و خالت

[...]

میبدی

چون با خودم از عدم کم ام کم

چون با تو بوم همه جهانم‌

بپذیر مرا و رایگان دار

هر چند که رایگان گرانم.

خاقانی

از تف دل آتشین دهانم

زان نام تو بر زبان نرانم

ترسم که چو صبر از غم تو

نام تو بسوزد از زبانم

فریاد کز آتش دل من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه