گنجور

 
عطار

جانا مرا چه سوزی چون بال و پر ندارم

خون دلم چه ریزی چون دل دگر ندارم

در زاری و نزاری چون زیر چنگ زارم

زاری مرا تمام است چون زور و زر ندارم

روزی گرم بخوانی از بس که شاد گردم

گر ره بود بر آتش بیم خطر ندارم

گر پرده‌های عالم در پیش چشم داری

گر چشم دارم آخر چشم از تو بر ندارم

در پیش بارگاهت از دور بازماندم

کز بیم دور باشت روی گذر ندارم

نه نه تو شمع جانی پروانهٔ توام من

زان با تو پر زنم من کز تو خبر ندارم

عالم پر است از تو غایب منم ز غفلت

تو حاضری ولیکن من آن نظر ندارم

عطار در هوایت پر سوخت از غم تو

پرواز چون نمایم چون هیچ پر ندارم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۵۱۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۵۱۶ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
انوری

یارم تویی به عالم یار دگر ندارم

تا در تنم بود جان دل از تو برندارم

دل برندارم از تو وز دل سخن نگویم

زان دل سخن چه گویم کز وی خبر ندارم

دارم غم تو دایم با جان و دل برابر

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

بر نرگس تو رفتم بهزار لابه گفتم

دل برده بازپس ده که دل دگر ندارم

سوی زلف کرد اشارت که بجوی رخت هندو

مگر او ببرده باشد من ازین خبر ندارم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه