سخن عشق جز اشارت نیست
عشق در بند استعارت نیست
دل شناسد که چیست جوهر عشق
عقل را ذرهای بصارت نیست
در عبارت همی نگنجد عشق
عشق از عالم عبارت نیست
هر که را دل ز عشق گشت خراب
بعد از آن هرگزش عمارت نیست
عشق بستان و خویشتن بفروش
که نکوتر ازین تجارت نیست
گر شود فوت لحظهای بی عشق
هرگز آن لحظه را کفارت نیست
دل خود را ز گور نفس برآر
که دلت را جز این زیارت نیست
تن خود را به خون دیده بشوی
که تنت را جز این طهارت نیست
پر شد از دوست هر دو کون ولیک
سوی او زهرهٔ اشارت نیست
دل شوریدگان چو غارت کرد
بانگ بر زد که جای غارت نیست
تن در این کار در ده ای عطار
زانکه این کار ما حقارت نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
راه دین صنعت و عبارت نیست
جز خرابی در او عمارت نیست
زدن حلقه جز اشارت نیست
ذوق دل قابل عبارت نیست
حلقه بر در مزن، که بارت نیست
خانه کمتر طلب، که جارت نیست
گفتمت ناروا مدار چنان
هوس دار و این دیارت نیست
هرچه با یاد خویشتن باشی
[...]
بیش ازین سود در تجارت نیست
کاحتمالیت از خسارت نیست
عشق بستان و خویشتن بفروش
که نکوتر ازین تجارت نیست
پر شد از دوست هر دو کون ولیک
سوی او زهرهٔ اشارت نیست
معرفی آهنگهای دیگر
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.