گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم سبزواری

شهر پر آشوب و غارت دل و دین است

باز مگر شاه ما بخانه زین است

آینهٔ روست یا که جام جهان بین

آتش طور است با شعاع جبین است

با که توان گفت این سخن که نگارم

شاهد هر جائی است و پرده نشین است

شه توئی ای دوست در قلمرو دلها

کشور جانها ترا بزیر نگین است

خسروی عالمم بچشم نیاید

گر تو اشارت کنی که چاکرم این است

بر سر بالین بیا که آخر عمر است

رخ بنما کین نگاه بازپسین است

خون بدل ما کنی بخاطر دشمن

جان من آئین دوستی نه چنین است

ساغر مینا بگیر و شاهد رعنا

باشد اگر حاصلی ز عمر همین است

هرکه بروی تو دید زلف تو گفتا

کفر بدین همچو شب بروز قرین است

نیست چو بی نور لطف نار جلالت

نار تو خواهم که رشک خلد برین است

درخورم اسرار تنگنای جهان نیست

مرغ دلم شاهباز سدره نشین است

 
 
 
قطران تبریزی

کاخ ملک خوبتر ز خلد برین است

با همه دیدارهای خوب قرین است

پیکر او آفت بضاعت روم است

صورت او کاهش صناعت چین است

گوئی خاک اندر او بزر نهفته است

[...]

انوری

ملک مصونست و حصن ملک حصین است

منت وافر خدای را که چنین است

شعلهٔ باسست هرچه عرصهٔ ملکست

سایهٔ عدلست هرچه ساحت دین است

خنجر تشویش با نیام به صلح است

[...]

ظهیر فاریابی

آنک به حق داور زمان وزمین است

خسرو پیروز بخت نصرة دین است

حامی اسلام بیشکین که چو گردون

مرکب دوران او همیشه بزین است

آنکه در اطراف ملکش از در طاعت

[...]

سعدی

بخت جوان دارد آن که با تو قرین است

پیر نگردد که در بهشت برین است

دیگر از آن جانبم نماز نباشد

گر تو اشارت کنی که قبله چنین است

آینه‌ای پیش آفتاب نهادست

[...]

کمال خجندی

در صف دلها غم تو صدرنشین است

مرتبه ناله از تو برتر ازین است

بر تو نه تنها منم فشانده دل و دین

داعیه این است هر کرا دل و دین است

کس نشود سیر گفته ای ز وصالم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه