گنجور

 
حکیم سبزواری

خاک در تو ما را به ز آب زندگانی

در سر هوای سرورت عمریست جاودانی

هر درد و غم که داری خواهم بجان که باشد

دردازتوعافیت ها غم از تو شادمانی

دست شکستگان گیر ای صاحب مروت

فریاد خستگان رس ای آنکه میتوانی

نبود پناه ما را جز خاک آستانت

رو بر درکه آریم گر از درت برانی

آن بخت کو که باشم چون بندگانت بخدمت

وان شاه حسن باشد بر تخت حکمرانی

گر تند باد غم داد گلزار عمر بر باد

یا رب نبیند آسیب آن تازه ارغوانی

ترکان چشم مستت غارتگر دل و دین

باشد کرشمهٔ هایت آفات آسمانی

این کاروان آهم از کعبه دل آیند

لعل سرشک اسرار آورده ارمغانی

 
 
 
قوامی رازی

گفتم مگر که ما را؛در دل به جای جانی

نه نه خطاست جانا جانی و زندگانی

یار گشاده زلفی دلبند شوخ چشمی

معشوق خوبروئی؛ دلدار خوش زبانی

برده سبق فراقت؛ از رنج بی نهایت

[...]

انوری

بختی نه بس مساعد یاری چنان که دانی

بس راحتی ندارم باری ز زندگانی

ای بخت نامساعد باری تو خود چه چیزی

وی یار ناموافق آخر تو با که مانی

جانی خراب کردم در آرزوی رویت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
خاقانی

کردی نخست با ما عهدی چنان که دانی

ماند بدان که بر سر آن عهد خود نمانی

راندی به گوش اول صد فصل دل‌فریبم

و امروز در دو چشمم جز جوی خون نرانی

آن لابه‌های گرمت ز اول بسوخت جانم

[...]

سید حسن غزنوی

ای باد روح پرور زنهار اگر توانی

امشب لطافتی کن آنجا گذر که دانی

در شو چو مهربانی در تیرگی زمانی

یابی مگر نشانی زان آب زندگانی

ره ره گذر بکویش دم دم نگر برویش

[...]

عطار

ای جان جان جانم تو جان جان جانی

بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی

پی می‌برد به چیزی جانم ولی نه چیزی

تو آنی و نه آنی یا جانی و نه جانی

بس کز همه جهانت جستم به قدر طاقت

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه