گنجور

 
حکیم سبزواری

نه بگویمت که مهری نه بخوانمت که ماهی

که حقیقت تو ناید بعقول ماکماهی

ز من بلا کشیده ز چه رو دلت رمیده

که نمیکنی تو گاهی بمن گدانگاهی

منما جفا و کینه بنمای بی قرینه

حذری ز سوز سینه که کشم ز دستت آهی

بگذشت عمر و تا چند ز بیم طعن دشمن

برهی رود نگار و من بینوا براهی

تو بریز خون و مندیش باین صباحت از حشر

که نیاید از دل کس که باین دهد گواهی

همگی سفید روز و بکنار سبزه خرم

من و اشک سرخ و روز سیهی و رنگ کاهی

چه زیان ملازمان را که تفقدی نمایند

بگدا که نیست بارش بحرم سرای شاهی

من اگرنه در شمارم برهش امیدوارم

که ز تاجور فقیری بنهم بسر کلاهی

تو مزن مرا بخنخر تو مرا مران از این در

که بجز در تو دلبر نبود مرا پناهی

که چنین شدی بدآموز ترا بحق اسرار

که ز حال او نپرسی ز نسیم صبحگاهی

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
سعدی

اگرم حیات بخشی وگرم هلاک خواهی

سر بندگی به حکمت بنهم که پادشاهی

من اگر هزار خدمت بکنم گناهکارم

تو هزار خون ناحق بکنی و بی گناهی

به کسی نمی‌توانم که شکایت از تو خوانم

[...]

امیرخسرو دهلوی

پسرا و نازنینا، به کرشمه گاه گاهی

اگر اتفاقت افتد، به فتادگان نگاهی!

ز غمت کجا گریزم که جهان گرفت حسنت

ز تو هم به تست، یارا، اگرم بود پناهی

شرف هلاک مابین، به دو بوسه جان نو ده

[...]

اهلی شیرازی

بخدا که بزم ما را ز غم تو شامگاهی

نفروخت هیچ شمعی که نکشتمش بآهی

چه خوش آنکه میگذشتی سوی من بناز و کردی

چه تبسمی نهانی چه بلای جان نگاهی

منم آن شکار وحشی که ز تیر طعنه هرگز

[...]

عرفی

َبه امید عذر خواهان ز نیاز عذر خواهی

که مسوز بیش از اینم به گناه بی گناهی

طلبد بهار بوست، ز نسیم صبحگاهی

سر آفتاب جوید ز تو زیب کج کلاهی

ز فروغ آفتابم نبود خبر که بی تو

چو دو زلف توست یکسان، شب و روزم از سیاهی

[...]

فصیحی هروی

مگر از کمین حسنی شبخون زده سپاهی

که گذشته باز بر دل پی تازه نگاهی

سر آن بهشت گردم که درو ز جوش عصمت

جگر نسیم سوزد ز طپیدن گیاهی

صنمی‌ست قاتل من که به عرصه گاه محشر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه