گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم سبزواری

چه شوری بود یاران بر سر دل

ز غم گوئی سرشته پیکر دل

نریزد ساقی بزم محبت

بجز خوناب غم در ساغر دل

بجز سوزش نسازد هیچ باطبع

گلستان خلیل است آذر دل

بر آتش پارهها برمیفشاند

مگر بال سمندر شد پر دل

نشد افسرده ز آب هفت دریا

چه آتش بود اندر مجمر دل

حمل جز برج ناری نیست گوئی

اثر هم جز وبال از اختر دل

بسوز نار دوزخ خندد اسرار

جهدگر یک شرار از اخگر دل