به تیغم گرنمائی سینه صد چاک
فوادی یبتغیک القلب یهواک
تو هرگز گر نمیآری ز من یاد
فانی طول عمری است انساک
ز سر تا پا همه حسن و ملاحت
تعالی من بهذا الحسن سواک
ترا سرو چمن گفتن زهی ظلم
ومابدر الدیاجی منک حاشاک
شکفت از طلعتت ما را بهاری
و صبح طالع لی من محیاک
سرت را از وفاداری که پیچید
بقتلی من بغیر الذنب اوصاک
بکویت راه پیمودن که یابد
بباب القصر اذ کثرت قتلاک
نیائی ساعتی ما را ببالین
وانت الساعة ایان مرساک
عزیزا مصر جان جای تو باشد
فما الباسآء ما اکرمت مثواک
همی گوید مدام اسرار نومید
متی تدنوا وانی این القاک
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیباییها و دلرباییهای معشوق میپردازد. شاعر با زبان استعاری و کنایه، از عشق و احساسات خود نسبت به معشوق صحبت میکند. او به حقههای عشق و زهر چشمان معشوق اشاره میکند و از درد و رنجهای ناشی از این عشق میگوید. همچنین، تصویرهایی از شراب و میخانه به عنوان نمادهای عشق و لذت وجود دارد. در نهایت، شاعر همواره حس میکند که زیبایی معشوق او را به سمت خود کشانده و دل او را تسخیر کرده است.
هوش مصنوعی: اگر با شمشیرم سینهای را بشکافی، صد زخم را بر قلبم احساس میکنم که تو را میطلبد و به تو عشق میورزد.
هوش مصنوعی: تو هرگز به یاد من نمیآیی، به همین دلیل عمر تو همیشه به طول میانجامد.
هوش مصنوعی: تمام زیبایی و لطافت من از سر تا پا، به قدری است که هیچ کس جز تو، قابل مقایسه با این زیبایی نیست.
هوش مصنوعی: تو را به زیبایی درخت سرو در چمن توصیف کردم، که ای کاش ظلمت شب بر تو سایه نیندازد. تو را از اینگونه افکار دور میدانم و تصوری چنین از تو ندارم.
هوش مصنوعی: با زیبایی تو بهار و صبحی تازه برای ما آغاز شده است.
هوش مصنوعی: سر خود را از وفاداریهایی که بر سر این قتل بیگناه آوردهام، دور نگهدار.
هوش مصنوعی: به سوی تو راهی میزنم که به دروازهی کاخ برسم، هرچند تعداد کشتهها در این مسیر زیاد است.
هوش مصنوعی: بیا ساعتی ما را در آغوش بگیر و بدان که وقت ملاقات ما نزدیک است.
هوش مصنوعی: ای عزیز، در مصر جان من جای تو است. پس چه باک از سختیها وقتی که توبه من احترام میگذاری و در کنارم هستی.
هوش مصنوعی: این سخن همواره تکرار میکند که رازهای ناامیدی به کجا میرسند و من میگویم آیا اینها به تو رسیدهاند؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدو داده است ایزد گوهر پاک
که نز بادست و نز آبست نز خاک
به جستوجوی او بر بام افلاک
دریده وهم را نعلینِ ادراک
زهی سلطان دارالملک افلاک
زهی تخت تو عرش و تاج لولاک
مجره زان پدید آمد که یک شب
فلک از دست قدرت جامه زد چاک
قزح زان آشکارا شد که یک روز
[...]
نهد در صبح مهری کاندر افلاک
به رسم عاشقان دامن کند چاک
چه نسبت خاک را با عالمِ پاک
که ادراک است عجز از درکِ ادراک
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.