مرا با دوزخ و جنت چه کار است
مراد عاشقان دیدار یار است
دلی کز هر دو عالم نیست یکتا
کجا در مجلس وصل تو بار است
بده ساقی ز جام بیخودی می
که از ننگ خودی جان در خمار است
فنا و نیستی در عشق فخرست
ز هستی عاشقانرا ننگ و عار است
ترا خو ناز و استغنا و ما را
نیاز و عجز و مسکینی شعار است
دگر از ما رخش پنهان ندارد
بزلفش جان ما را این قرار است
بدام زلف او جان اسیری
گرفتار بلای بیشمار است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این اشعار بیانگر احساسات عمیق عاشقانه شاعر است. او نشان میدهد که برایش دوزخ و جنت اهمیت ندارد و فقط دیدار معشوق برای او مهم است. او به عشق به عنوان حالتی از فنا و نیستی با افتخار نگاه میکند، در حالی که وجود در این مسیر را ننگ میداند. شاعر از ساقی میخواهد که جامی پر از شراب به او بدهد تا از خویشتن رها شود. همچنین، او اشاره میکند که در عشق، گرفتار زلف معشوق است و این اسارت، با وجود دشواریهایش، برایش شیرین و ارزشمند است. احساس نیاز و عجز او در برابر معشوق، به خوبی نشاندهنده شدت عشق و وابستگیاش به اوست.
هوش مصنوعی: برای من بهشت و جهنم اهمیت ندارند، آنچه برای عشقورزان مهم است، دیدار معشوق است.
هوش مصنوعی: دلهایی که در دنیا وجود دارد، اگر از یکدیگر متمایز باشند، هیچکدام در مجالس وصال تو نمیتوانند به پای تو بیایند.
هوش مصنوعی: ساقی، از جامی که احساس بیخودی به همراه دارد، به من نوشیدنی بده، زیرا به خاطر شرمندگی و ننگی که دارم، روح و جانم در حال ناآرامی است.
هوش مصنوعی: در عشق، از بین رفتن و نابودی به عنوان یک حالت با افتخار شناخته میشود، در حالی که وجود و زندگی عاشقان، ننگ و عیب محسوب میشود.
هوش مصنوعی: تو با ناز و خودبینی زندگی میکنی، اما ما با نیاز و ناتوانی و فقر شناسنامه داریم.
هوش مصنوعی: دیگر او از ما پنهان نیست، با زلفش جان ما از این تکیه و آرامش برخوردار است.
هوش مصنوعی: شکوه زلف او باعث شده که جان من به مبارزه با درد و گرفتاریهای فراوان گرفتار شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گل رخسارگانش را بیاراست.
بنفشه زلفکانش را بپیراست.
خوشا وقتا که وقت نوبهار است
مساعد روز و میمون روزگار است
زمین چون لعبت شمشاد زلف است
جهان چون کودک عنبر عذار است
کجا پایت برآید گلستان است
[...]
مشو خاقانیا مغرور دولت
که دولت سایهٔ ناپایدار است
به دولت هر که شد غره چنان دان
که میدانش آتش و او نیسوار است
چو صبح است اول و چون گل به آخر
[...]
نه پنهان بر درستیش آشکار است
اثرهایی کز ایشان یادگار است
ره عشاق راهی بیکنار است
ازین ره دور اگر جانت به کار است
وگر سیری ز جان در باز جان را
که یک جان را عوض آنجا هزار است
تو هر وقتی که جانی برفشانی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.