گنجور

 
اسیری لاهیجی

مرا با دوزخ و جنت چه کار است

مراد عاشقان دیدار یار است

دلی کز هر دو عالم نیست یکتا

کجا در مجلس وصل تو بار است

بده ساقی ز جام بیخودی می

که از ننگ خودی جان در خمار است

فنا و نیستی در عشق فخرست

ز هستی عاشقانرا ننگ و عار است

ترا خو ناز و استغنا و ما را

نیاز و عجز و مسکینی شعار است

دگر از ما رخش پنهان ندارد

بزلفش جان ما را این قرار است

بدام زلف او جان اسیری

گرفتار بلای بی‌شمار است

 
 
 
ادیب صابر

خوشا وقتا که وقت نوبهار است

مساعد روز و میمون روزگار است

زمین چون لعبت شمشاد زلف است

جهان چون کودک عنبر عذار است

کجا پایت برآید گلستان است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ادیب صابر
خاقانی

مشو خاقانیا مغرور دولت

که دولت سایهٔ ناپایدار است

به دولت هر که شد غره چنان دان

که میدانش آتش و او نی‌سوار است

چو صبح است اول و چون گل به آخر

[...]

عطار

ره عشاق راهی بی‌کنار است

ازین ره دور اگر جانت به کار است

وگر سیری ز جان در باز جان را

که یک جان را عوض آنجا هزار است

تو هر وقتی که جانی برفشانی

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۸۹ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه