گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اسیری لاهیجی

خواهی که دیده باز کنی بر جمال دوست

بیرون کن از درون دلت هرچه غیر اوست

شد در میانه هستی تو پرده حجاب

ورنه همیشه با تو دلارام روبروست

دریا دلی که جرعه جانش بود محیط

مستی او کجا زمی جام یا سبوست

نقش دوئی بدیده احول اگر نمود

اما بچشم اهل نظر آن یکی نه دوست

هر لحظه روی تو چو نماید جمال تو

مارا چو حسن تو همه دم عشق نو بنوست

رخسار دوست آینه صاف و روشن است

بنگر که عکس جمله عالم عیان دروست

جانا چه دیر دیر نمائی بما جمال

دیدار تو همیشه دلم را چو آرزوست

جانم چو دید حسن تو پیدا ز روی خوب

زان رو همیشه مایل رخساره نکوست

بویی ز وصل دوست نیابد اسیر یا

جانی که در جهان همه مایل برنگ و بوست