خواهی که دیده باز کنی بر جمال دوست
بیرون کن از درون دلت هرچه غیر اوست
شد در میانه هستی تو پرده حجاب
ورنه همیشه با تو دلارام روبروست
دریا دلی که جرعه جانش بود محیط
مستی او کجا زمی جام یا سبوست
نقش دوئی بدیده احول اگر نمود
اما بچشم اهل نظر آن یکی نه دوست
هر لحظه روی تو چو نماید جمال تو
مارا چو حسن تو همه دم عشق نو بنوست
رخسار دوست آینه صاف و روشن است
بنگر که عکس جمله عالم عیان دروست
جانا چه دیر دیر نمائی بما جمال
دیدار تو همیشه دلم را چو آرزوست
جانم چو دید حسن تو پیدا ز روی خوب
زان رو همیشه مایل رخساره نکوست
بویی ز وصل دوست نیابد اسیر یا
جانی که در جهان همه مایل برنگ و بوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر نیستی درون دلم آتش فراق
کم هر زمان بسوزد از و استخوان و پوست
چندان بگریمی، که مرا آب چشم من
برداردی روان و ببردی به کوی دوست
ای تو کیای ما و جهانی تو را رهی
خار دو چشم دشمنی و ورد دست دوست
شد سهل و حق خدمت من سهل برگرفت
در خون سرشته به که چنانش سرشت و خوست
سختی مکن تو نیز چنان سست رای از آنک
[...]
مقلوب لفظ پارس به تصحیف از کفت
دارم طمع که علت با من ز دست کوست
تصحیف قافیه که به مصراع آخرست
گر ضم کنی بر آنچه مسماست همنکوست
آن دو لطیف را سیمی هست هم لطیف
[...]
خاقانی آن کسان که طریق تو میروند
زاغند و زاغ را روش کبک آرزوست
بس طفل کارزوی ترازوی زر کند
نارنج از آن خورَد که ترازو کند زِ پوست
گیرم که مارچوبه کند تن به شکل مار
[...]
ز آنها که خبث باطن ایشانت ظاهرست
ابن یمین مرنج که بدشان سرشت و خوست
گر طعنه ئی زنند بر اشعار عذب تو
اینفرقه عوام که بعضی نه خاص اوست
درهم مشو که بیهنر از غایت حسد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.