گنجور

 
اسیری لاهیجی

ای در انوار جمالت گشته شیدا شیخ و شاب

ذره وار از مهر رویت عاشقان در اضطراب

همچو شمع از سوز دل گریان همه شب تا بروز

سالها بودم که تا رویش بدیدم بی نقاب

جان دهد دل از برای بوسه لعل لبش

چون کند تشنه است از آن، جان می دهدازبهرآب

چشم مستش تا بدام آرد دل خلق جهان

همچو صیادان جادو خویش را کرده بخواب

جان بسودای خیال آن دهان و زلف باز

دل نهد بر هیچ و آنکه میرود در پیچ و تاب

مغرب جانهاست کویش چون برآمد ماه من

زان قیامت خاست کز مغرب برآمد آفتاب

در میان ما و دلبر نیست حاجب جز رقیب

کاشکی یک لحظه میدیدیم رویش بی حجاب

مشک را گر نسبتی با زلف او کردم چه شد

نه خطا کردم که گفتم چین زلفش مشکناب

چون اسیری هر که شد در بند زلف ماه روی

از سیه بختی بود آشفته حال و بس خراب

 
 
 
عنصری

شهریار دادگستر خسرو مالک رقاب

آنکه دریا هست پیش دست احسانش سراب

آسمان جود گشت و جود ماه آسمان

آفتاب ملک گشت و ملک چرخ آفتاب

بنگر اکنون با خداوند جهان شاه زمین

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

تا ببردی از دل و از چشم من آرام و خواب

گه ز دل در آتش تیزم گه از چشم اندر آب

عشق تو باچار چیزم یار دارد هشت چیز

مرمرا هر ساعتی زین غم جگر گردد کباب

با رخم زر و زریر و با دلم گرم و زحیر

[...]

ازرقی هروی

مهترا ، هر چند شعرم زان هر شاعر بهست

تا توانستم نکردم من ز شعری اکتساب

قصد آن دارم که دامن در چنم زین روز بد

روز خوب خویش جویم بر ستوری چون عقاب

تا همی خوانم کتاب و تا همی جویم شراب

[...]

قطران تبریزی

سر و بالایی که دارد بر سر گل مشک ناب

آفت دل‌هاست و اندر دیده‌ام چون آفتاب

روی رنگینش چو ماه تافته بالای سرو

زلف مشکینش چو مشک تافته بر ماهتاب

صبر از آن خواهم همی تا عشق او پوشم به صبر

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
ابوالفرج رونی

ای بیان جود تو بر کاغذ روز سپید

نقش کرده خامه قدرت به زر آفتاب

هر کجا کلک تو شد بر صفحه کاغذ روان

تیغ هندی را نماند با نفاذش هیچ تاب

در هوایت هر که چون کاغذ دوروئی پیشه کرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه