گنجور

 
اسیری لاهیجی

مظهر کل ظهورش گرنه نفس ماستی

صورتم بر زیب کرمنا کجا آراستی

گرنه از معشوق بودی عشق ورزی از نخست

در میانه نام عاشق ازکجا پیداستی

گرنه حسن بیحدش کردی تقاضای ظهور

از چه رو عالم چنین پرفتنه و غوغاستی

در لباس بود چیزی کی نمودی رخ عیان

گرنه آن بودی که حق با جمله اشیاستی

فیض عامش گر نمی گشتی مجدد دم بدم

نقش هستی در جهان پیوسته کی برجاستی

آن پری گر رخ نمودی هر زمان با عاشقان

جان مشتاقان ز شوقش کی چنین شیداستی

گر نمی کردی پریشان زلف مشکین غیرتش

پرده کفر از رخ ایمان کجا برخاستی

رحم بودی برفغان و زاری شبهای من

گردل سختش نه سنگ و مرمر و خاراستی

در ره عشقش اسیری گر نمی بودی نشان

هر گدا در ملک معنی چون کی وداراستی