گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اسیری لاهیجی

از حد گذشت نوبت هجران جان ستان

وقت است کز وصال تو گردیم شادمان

تا با خودی ز وصل نخواهی شنید بو

واصل گهی شوی که نیابی ز خود نشان

وصل تو نیست لایق زهاد خودپرست

این دولتی است در خور عشاق جان فشان

ره می نمود جانب هستی خرد ولی

عشقم بسوی فقر و فنا برد موکشان

چون در طریق عشق حجابست کبر و ناز

دارم همیشه روی نیازی برآستان

زنگ خیال و وهم زمرآت دل زدای

تا روی جانفزاش نماید درو عیان

از جام عشق جان اسیری چو مست شد

فارغ ز هست و نیست ز سود آمد و زیان