رب زدنی حیرة فیکم چه می خواهی بدان
یعنی هر دم جلوه دیگر نما بر عاشقان
گر نمائی با من بیدل دمی روی چو ماه
در سر اندازی بیندازم کله بر آسمان
در غم هجران تو زار و نزارم لیک اگر
یافتم وصل تو از شادی نگنجم در جهان
زآتش عشق تو جان و دل همی سوزد مرا
لطف فرما لحظه بنشین و آن آتش نشان
آه اگر گوید نگارم اشتیاقت عرضه کن
چون کنم چون شرح شوق من نیاید در بیان
زاهدا تو طالب حور و بهشتی لاجرم
ره بمطلوب حقیقی می نیابی جاودان
ای اسیری تا ز قید خود نمی یابی خلاص
کی توانی دید روی نوربخش انس و جان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و شوق سخن میگوید و به قدرت و زیبایی معشوق اشاره میکند. او از مخاطب میخواهد که هر لحظه جلوهای تازه از خود نمایش دهد و تأثیر آن را بر عاشقان بیان میکند. در عین حال، او میگوید که در غم دوری معشوق بسیار متاثر است، اما اگر به وصال او برسد، از شادی در پوست خود نمیگنجد. عشق به معشوق همچون آتش در دل او میسوزد و از او میخواهد که لحظهای بنشیند تا این آتش را خاموش کند. در نهایت، شاعر به زهاد و عاشقان میآموزد که در جستجوی عشق حقیقی باشند و تنها به ظواهر دنیا قناعت نکنند.
هوش مصنوعی: خداوند به من حیرت و شگفتی از شما بخشیده است. یعنی هر لحظه به شکلی جدید و زیبا خود را به عاشقان نشان میدهید.
هوش مصنوعی: اگر لحظاتی چهرهات را مانند ماه به من نشان دهی، آنگاه با شوق و هیجان، سرم را به آسمان بلند میکنم.
هوش مصنوعی: من در غم دوری تو بسیار ناراحت و پریشان هستم، اما اگر روزی تو را دوباره بیابم و به وصالت برسم، از شادیِ آن به حدی میرسم که دیگر جای خوشحالی در این دنیا برایم کافی نخواهد بود.
هوش مصنوعی: عشق تو مانند آتش در وجودم میسوزد و مرا رنج میدهد. لطفاً لحظهای بنشین و به این آتش پایان بده.
هوش مصنوعی: ای کاش محبوبم بگوید که عشق و شوق خود را به من نشان بده. نمیدانم چگونه این احساسات شدید را توصیف کنم، چون بیان کردن آن برایم سخت است.
هوش مصنوعی: ای زاهد، تو در جستجوی حوری و بهشت هستی، اما به ناچار راه رسیدن به هدف واقعی و حقیقت را نمییابی که این هدف جاودانه است.
هوش مصنوعی: ای زندانی، زمانی که از بندهای خود رهایی نیابی، چگونه میتوانی زیبایی و روشنی روح را مشاهده کنی؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خواسته تاراج گشته، سر نهاده بر زیان
لشکرت همواره یافه، چون رمهٔ رفته شبان
چیست آن آبی چو آتش و آهنی چون پرنیان
بیروان تن پیکری پاکیزه چون بیتنْ روان
گر بجنبانیش آب است، ار بلرزانی درخش
ور بیندازیش تیر است، ار بدو یازی کمان
از خرد آگاه نه در مغز باشد چون خرد
[...]
بس که جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان
تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان
تا که میجستم ندیدم تا بدیدم گم شدم
گم شده گم کرده را هرگز کجا یابد نشان
در خیال من نیامد در یقینم هم نبود
[...]
سرو دیدستم که باشد رسته اندر بوستان
بوستان هرگز ندیدیم رسته بر سرو روان
بوستانی ساختی تو برسر سرو سهی
پر گل و پر لاله و پر نرگس و پر ارغوان
ای بهار خوبرویان چند حیلت کرده ای
[...]
خسروا جائی بهمت ساختی، جائی بلند
پر ز خوان خواهی کنونش کرد و خواهی پر سخوان
تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها
تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.