گنجور

 
اسیری لاهیجی

رب زدنی حیرة فیکم چه می خواهی بدان

یعنی هر دم جلوه دیگر نما بر عاشقان

گر نمائی با من بیدل دمی روی چو ماه

در سر اندازی بیندازم کله بر آسمان

در غم هجران تو زار و نزارم لیک اگر

یافتم وصل تو از شادی نگنجم در جهان

زآتش عشق تو جان و دل همی سوزد مرا

لطف فرما لحظه بنشین و آن آتش نشان

آه اگر گوید نگارم اشتیاقت عرضه کن

چون کنم چون شرح شوق من نیاید در بیان

زاهدا تو طالب حور و بهشتی لاجرم

ره بمطلوب حقیقی می نیابی جاودان

ای اسیری تا ز قید خود نمی یابی خلاص

کی توانی دید روی نوربخش انس و جان

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
رودکی

خواسته تاراج گشته، سر نهاده بر زیان

لشکرت همواره یافه، چون رمهٔ رفته شبان

عنصری

چیست آن آبی چو آتش و آهنی چون پرنیان

بیروان تن پیکری پاکیزه چون بی‌تنْ روان

گر بجنبانیش آب است، ار بلرزانی درخش

ور بیندازیش تیر است، ار بدو یازی کمان

از خرد آگاه نه در مغز باشد چون خرد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ابوسعید ابوالخیر

بس که جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان

تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان

تا که می‌جستم ندیدم تا بدیدم گم شدم

گم شده گم کرده را هرگز کجا یابد نشان

در خیال من نیامد در یقینم هم نبود

[...]

فرخی سیستانی

سرو دیدستم که باشد رسته اندر بوستان

بوستان هرگز ندیدیم رسته بر سرو روان

بوستانی ساختی تو برسر سرو سهی

پر گل و پر لاله و پر نرگس و پر ارغوان

ای بهار خوبرویان چند حیلت کرده ای

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
عسجدی

خسروا جائی بهمت ساختی، جائی بلند

پر ز خوان خواهی کنونش کرد و خواهی پر سخوان

تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها

تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه