دل من ز ذوق دردت نکند هوای درمان
چو بجان خرید دردت ندهد ز دست آسان
دل و جان بیدلانرا نکند قبول ورنه
همه دم در آرزویم که کنم فدای جانان
ز جفای عشق بینم سرو پای عاشقان گم
سرو کار عشق بازان عجب ار شود بسامان
بطریق عشق رفتن نتوان بپای هستی
قدمی ز نیستی نه که رسید ره بپایان
هله نیست عشق بازی، شود، ارتو پاکبازی
که رود بعشق بازی دل و جان پاکبازان
ز جفات عاشقانرا ز دو دیده خون روانست
نکنی بچشم رحمت نظری بدوستداران
بشب سیاه زلفت نکند اسیری ره گم
که ز زیر زلف بیند رخ تو چو ماه تابان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خبری دهید جان را، که ز دوست چیست فرمان؟
چه کنم؟ چه چاره سازم؟ چه دوا کنم؟ چه درمان؟
غم عشق سرکش آمد، دل و جان مشوش آمد
بمثال آتش آمد، بمیان خرمن جان
تو بشاهد معانی، بنگر، اگر توانی
[...]
نسزد به باد دادن خم زلف عنبرافشان
به خطا چه میپسندی که عبیر گردد ارزان
بسپهر بزم مستان بنگر بجام و ساقی
که گرفته با هلالی مهی آفتاب رخشان
سحرش خمار دارد دل و جان فکار دارد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.