گنجور

 
اسیری لاهیجی

عاشقیم و رند و بی نام و نشان

در فنای عشق جانان جان فشان

واله و شیدای حسن روی دوست

مست جام وصل و فارغ از جهان

با چنان رخسار و حسن جانفزا

کی مرا پروای حورست و جنان

در هوای وصل او طیران کند

شاهباز جان ما در لامکان

وه چه عیش است این که دستم داده است

در کنارم شاهد و می در میان

دولت وصلش چو فریادم رسید

از بلای هجر گشتم در امان

چون ببزم وصل او دیدم فنا

یافتم از وی بقای جاودان

در قمار عشق جانان باخته

نقد و جنس کفر و دین و جسم و جان

هم بیمن دولت وصل حبیب

شد اسیری در دو عالم کامران