گنجور

 
اسیری لاهیجی

ازآن می تا بنوشیدم دو سه جام

شدم در زهد و هشیاری نکونام

بده ساقی شراب آتشینم

که سازد پخته از یک جرعه صد خام

طلب کن همت از پیر خرابات

براه میکده گر می نهی گام

بجو جام مصفا و می صاف

ببین عکس رخ ساقی درآن جام

دلا می خواره باش و مست و قلاش

مگر یابی ازین وصل دلارام

ز جام لعل ساقی تا شدم مست

ز دستم رفت عقل و صبر و آرام

چو روی شاهدم صافی و بیغش

چو چشم مست ساقی درد آشام

نباشد کار من جز می پرستی

گر از لعل لبش یابم دمی کام

حریف شاهد و جام شرابم

هنر بین زین اسیری گو در ایام

 
 
 
مسعود سعد سلمان

چه خدمت کرد شاها بنده تو

که با توست این چنین اعزاز و اکرام

ولیکن خسروا تو آفتابی

که هست این گیتی از تو گشته پدرام

تو دریایی و از دریا همه کس

[...]

سوزنی سمرقندی

ز گردون سعد اکبر داد پیغام

بدستوری که با شاه است همنام

که تا من سعد ملک آسمانم

تو خواهی بود سعدالملک اسلام

ز سعد اکبر ای صدر اکابر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه